part 5

17 3 13
                                    

سلاممم، عیدی من به شما
پارت جدیده، میدونم باید دیروز اپ میکردم ولی واقعا سرم شلوغ بود، پس، بریم مه داشتیم باشیم پارت جدیدوووو
.
.
.
.
.
*ساعت 9 صبح، پاریس، فرانسه*

جونگ کوک درحال کار کردن بود که جنی در اتاق رو میزنه

_جئون؟
_بله؟
_اقای کیم باهات کار داره
_اوکی، الان میرم
_گفتش که با خودت پرونده ی پروژه ی جدیدم بیاری،
_باشه

جونگ کوک از اتاق میره بیرون و تو فلصله ی اتاقش با اتاق کیم تهیونگ، هزاران فحش خار ث مادر به تهیونگ میده

*رایتر: بچم*

در اتاق رو میزنه*

_بیا تو
_گفته بودید پرونده هارو بیارم
_اها، اره، بشین، ببین، حقیقتا من واقعا ازت متاسفم، نمیدونم چرا همچین کاری کردم ولی ,واقعا از ته دل میخوام که من رو ببخشی، چون واقعا ندونم کاری بود،

_اگه واقعا معذرت میخواید، باید بگم اشکالی نداره و من شما رو میبخشم

_واقعا؟

_بله

_برای جبران میتونم اکشب دعوتت کنم رستوران

_خوشحال میشم

_پس میام دنبالت، ساعت 8

_عالی، پس من میرم به کارام میرسم، شب میبینمتون

_فعلا

جونگ کوک میره توی اتاقش و مستقیما به جیمین زنگ میزنه

_الوووو

_چته گراز؟

_میخوام یه خبر بهت بدم،

_ها؟

_امشب کیم فاکینگ تهیونگ منو میبره رستورانننن

_پشمام... عه بو سوخت میاد، اها کونم بود

_باورم نمیشهههه، عررررررر
تینیتتیخیایکسججصثصوصدخدیذی

_خب حالا، گاو رها شده در جامعه

_داری میسوزیا

_ناجور

_چی بپوشممم؟

_به جین هیونگ بگو بیاد کمکت،

_راست میگی، اون استایلیست خوبیه

_باشه کیومرث، من برم بخوابم

_برو گرگعلی

_فعلا خوداحافظظظظ

_بای

تماس قطع شد*

رو مخ:
هیونگگ، امشب یه قرار مهم دارم، میتونی برای انتخاب لباس بیای کمکم؟

هیونگ مورد علاقه م:
عه؟ رل زدی؟ خواهر داره؟

رو مخ:
نه بابا رل چیه، با یکی از دوستام

Dostali jste se na konec publikovaných kapitol.

⏰ Poslední aktualizace: Mar 22 ⏰

Přidej si tento příběh do své knihovny, abys byl/a informován/a o nových kapitolách!

black trustKde žijí příběhy. Začni objevovat