The Dinner

254 65 114
                                    


خوابش نمیبرد و با ذهن شلوغش داخل آشپزخونه، سعی داشت برای خودش قهوه ای درست کنه که حلقه شدن دستهایی رو به دور‌کمرش حس کرد...

قلب بی جنبه اش بازهم لرزید و در حالیکه به خودش لعنتی میفرستاد به سمتش چرخید:

_تهیونگ...

+چرا نخوابیدی بیوتی؟؟؟

بالاتنه اش لخت و بدون هیچ لباسی بود، از فکر اینکه تازه از روی یوهان بلند شده، خشمی به زیر انگشتهاش دوید و بدون فکر به نتیجه ی کارش، محکم به عقب هولش داد...

همین الان با خواسته ی رئیس گنگ، مخالفت کرده بود؟؟

تهیونگ تعجب زده قدمی به عقب برداشت و نگاهش کرد...دستی به بینی خوشتراشش کشید و بعد از لحظه ای مکث، پرسید:

+چرا؟؟؟

جین ترسیده آب دهانش رو‌قورت داد و با لحنی که سعی میکرد محکم باشه، جواب داد:

_دفعه ی بعد، قبل اینکه خواستی به خودت جرئت بدی و لمسم کنی، سعی کن حداقل بوی گند کام پسری که زیرت بوده رو از بین ببری...

و بدون توجه به قهوه ی در حال جوشیدن، از آشپزخونه خارج شد...

تا فردا شب هیچکس داخل عمارت، جین رو ندید...
پسر موقهوه ای از ترس، برای صبحانه و ناهار حاضر نشده و تمام روز رو داخل تختش و با فکر به اینکه چه بلایی قرار بود سرش بیاد، گذرونده بود...

ساعت تقریبا به هفت نزدیک شده بود که در اتاقش به صدا اومد... ترسیده سرجاش نشست و به در چشم دوخت...

در آروم آروم باز شد و جسم ظریف جیمین از پشت در، به چشمش خورد...
با راحت شدن خیالش نفس عمیقی کشید و دوباره خودش رو روی تخت ولو کرد... جیمین جلوتر اومد و در حالیکه روی تخت مینشست آروم پرسید:

*حالت خوبه جینی؟

سرش رو به نشونه ی مثبت تکونی داد و باعث شد پسر موطلایی ادامه بده:

*از صبحه از اتاقت بیرون نیومدی... چندبار خواستم بیام سراغت ولی یونگی نذاشت بیام... الانم تهیونگ منو فرستاد بیام دنبالت بیای برای شام.

سرش رو بالا آورد و متعجب نگاهش کرد:

_تهیونگ؟؟

*آره امشب شام همه رو مهمون کرده... باید بیای ببینی روی‌میز پر پره... اینقدر که جا واسه ظرف نیست... همشم پیتزا و برگر و فست فود که تو عاشقشی...

گرسنه بود و حرفهای جیمین باعث شد آب دهنش رو‌ به سمت گلوش بفرسته... یک لحظه ترس رو فراموش‌کرد و بلند شد اما با یادآوری دیشب خشکش زد...
لحظه ای مکث کرد و با نگاه داخل چشمهای جیمین گفت:

_نه من گرسنه م نیست...تو برو.

*جین تهیونگ خیلی بی قراره و‌ یونگی مطمعنه غذاهای روی اون میز رو بخاطر تو سفارش داده... مگه میشه اتفاقی باشه که هرچی سفارش داده دقیقا همون چیزایی باشه که تو دوست داری؟؟؟

Red FlagWhere stories live. Discover now