First Time

276 73 252
                                    

_ تهیونگ کجاست؟؟؟

با عصبانیت در حالیکه وارد اتاق دوستش میشد، پرسید و یونگی با بلند شدن از روی تخت، بدون انداختن نگاهی به سمتش جواب داد:

× چه میدونم... حتما تو اتاقشه...

_ برگه رو بهم بده، خودم براش میبرم...

دستش رو به سمت پسر دراز کرد و یونگی با چرخوندن چشم هاش داخل حدقه ، صندلی مقابل میز کارش رو کنار زد:

× صدبار بهت گفتم... خودم راضیش میکنم، نمیخواد...

_ آره گفتی ولی الان بیشتر از سه هفته ست از رابطه ی من و جانگکوک میگذره و تو هنوز جرئت نکردی ببری بدی که امضاش کنه...

جین با قطع کردن حرف پسر مقابلش گفت و با نگاهی به روی میز، برگه ی تفاهم نامه ی مورد نظرش رو دید... به سمتش حرکت کرد و یونگی با دیدن مسیر جین، به سرعت برگه رو برداشته و پشت سرش برد:

× عجله نکن جین... به وقتش...

_ وقتش برای تو معلوم نیست کی برسه... من اون امضا رو لازم‌ دارم، اونم همین امروز...

راهش رو به سمت پشت سرش کج کرد و دست به سمت برگه ی‌ مورد نظرش برد که دوباره از دستش کشیده و این بار روی هوا گرفته شد:

× تهیونگ هنوز نتونسته با قضیه ی قرار شما دوتا کنار بیاد... بذار یه مدت...

_ سه هفته گذشته یونگی...

بلند داد زد و با ایستادن به سر جاش، ادامه داد:

_ اگه تا الان نتونسته کنار بیاد بعد اینم نمیتونه و جانگکوک... برای امشب تو هتل پارادایس اتاق رزرو کرده...

جمله ی آخرش رو بعد از مکثی کوتاه با صدایی پایین تر ادا کرد و چشمهای یونگی از حرفی که شنیده بود، گرد شدند:

× چی؟؟؟

برگه رو پایین آورد و متعجب از چیزی که لحظاتی پیش، از بین لبهای دوستش بیرون آمده بود، قدمی به جلو گذاشت:

× نکنه امشب...

حرفش کامل نشد و جین در حالیکه پایین لباس سفید رنگش رو داخل مشتش گرفته بود، نگاه از پسر متعجب گرفته و به سمت پنجره ی نیمه باز اتاقش داد:

_ آره...

به هرجا به جز چشمهای باریک یونگی حاضر بود نگاه کند و چشمهاش با تکانهای آهسته ی پرده ی حریری که ناشی از وزش نسیم سرد اون وقت سال بود، حرکت میکرد... یونگی متوجه فرار نگاه پسر شده و با سد کردن مسیر نگاهش، از بازوی برهنه اش گرفت:

× جین... تهیونگ نابود میشه...

_ به اون چه؟؟

هنوز در حال فرار از نگاه پسر بود و با انداختن شونه ای به بالا گفت و یونگی با تکونی به بازوی اسیر شده اش، دوباره تکرار کرد:

Red FlagWhere stories live. Discover now