The Truth Untold

281 68 196
                                    

پسر پزشک نشسته به روی صندلی کوچک مقابل تخت، بینی اش رو بالا کشید و با بغضی که چند روزی بود مدام به گلوش فشار می آورد، لب زد:

× ببین با خودت چیکار کردی...

پنبه ی آغشته به بتادین رو روی رده ی بخیه ی نشسته به روی شونه اش کشید و ادامه داد:

× میدونی وقتی ماشینت رو دیدم که به چه روزی افتاده بود، گفتم حتما مردی...

مرد مقابلش بعد از هیسی که سوزش زخمش، باعثش بود، جواب داد:

+ نگران نباش... اونقدرم خوش شانس نیستم.

پنبه رو داخل سطل کنارش انداخت و با برداشتن باندی سفید و تمیز، بدون برداشتن نگاهش از شونه ی رئیس گروه، اعتراض کرد:

× الان میخوای با این کارات چیو به کی ثابت کنی؟؟؟ جین رفته و قرارم نیست با این کارات این قضیه عوض شه...

نفس لرزان تهیونگ که با دو مرحله بیرون دمیدند رو فهمید و خودش رو برای نشان ندادن غمی که تمام وجودش رو در بر گرفته بود، با پیچیدن باند به دور شونه و بازوی مرد مقابلش مشغول کرد که صدای پر دردش رو شنید:

+ براش حتی از خودمم گذشتم... از تک تک آدمای تو این دسته و این دنیا گذشتم... ولی نتونستم نگهش دارم.

پر از حرص پارچه ی سفید رو محکم تر کشید و رو به روی مرد ایستاد:

× نمیتونم بفهممت... اگه واقعا دوستش داشتی، برای نگه داشتنش فقط باید بهش میگفتی... نه اینکه هر شب بری و با یکی دیگه بخوابی... منم جای جین بو...

+ بس کن جیمین... بس کن... تو هیچی نمیدونی...

تهیونگ با درد بین حرف پزشکش زمزمه کرد و جیمین با خشم بیشتری باند رو کشید:

× همینقدر میدونم که میخواستیش ولی بهش خیانت میکردی.

+ فقط کافی بود انگشتم بهش میخورد تا بعدا ازم متنفر بشه...

آهسته و زیر لب غرید و با قیچی شدن ادامه ی باند سفید، ایستاد:

+ تموم شد؟

جیمین چسب آخر روی شونه اش رو گذاشت و با گرفتن بازوی مرد، بغض دوباره بالا اومده اش رو پایین داد:

× هنوز دیر نشده... یونگی میتونه از طریق هوسوک، حرفاتو بهش برسونه... من مطمعنم جین بفهمه چقدر میخوایش، برمیگرده...

بازوی بزرگ تهیونگ از دستش کشیده شد و جیمین به زبونی که با حرص روی لب مقابلش کشیده میشد، نگاه کرد:

+ نمیخواد... من پنج سال پیش برای از دست دادنش، عزاداریامو کردم... الان فقط برای رفتنش یکم آشفته م... چندوقت دیگه به وضع سابق برمیگردیم و دیگه بعد این نمیخوام درموردش حرفی بشنوم... فهمیدی؟؟

به پزشکش نگاهی تاکیدی انداخت و تا جیمین برای گفتن حرفی دهانش رو باز کرد، بلند تر غرید:

Red FlagWhere stories live. Discover now