-----------------------------------------------
تعداد دفعاتی که خودش رو داخل آینه بررسی کرده بود از دستش در رفته بود، احساس میکرد زیادیه و همزمان احساس میکرد به اندازه کافی خوب نیست، پارچه پیرهنش خیلی براق نبود؟ کفشاش چی؟ نکنه زنجیر ظریف دور گردنش زیادی جلف باشه!! این کرم کوفتیای که جیمین برای پوشوندن کبودیاش استفاده کرده بود خیلی چهرش رو مصنوعی نکرده بود؟
افکار متناقض کنارش داشت پسر رو دیوونه میکرد، باید یه لباس رسمیتر میپوشید؟ شایدم باید از زنجیر پهنتری استفاده میکرد تا گردنش اینقدر خالی دیده نشه، و حتی آرایش بیشتر تا قیافه زشتش مهمونارو فراری نده.
جیمین آه کلافهای کشید، سمت پسر رفت و از شونههای گرفت و روی تخت تاشو نشوند
€ اگر همین الان تمومش نکنی با پیژامه میفرستمت وسط مهمونی.+اخه یجوریه جیمینی هیونگ، بد نشده؟ خیلی یقش بازه نه؟ کاش گشادتر بود خیلی لاغر دیده میشم.
مرد بزرگتر عصبی با کفدست به پیشونی خودش کوبید و گفت
€ کیم تهیونگ قسم میخورم اونقدر خوشگل شدی که چشم همرو کور کنی، توروخدا بیا بریم پایین الان مهمونا میااااان .تهیونگ با دیدن عصبانیت هیونگش به سرعت بلندشد و در رو باز کرد تا از اتاق خارج بشه، اون دیروز خشم پارک جیمین رو زمانی که هوسوک اتفاقی قهوه رو روی لباس مورد علاقه پسر خالی کرده بود کاملا درک کرد، دید که چطور با کمربند دنبال دوستپسرش تمام خونه رو متر کردن و نهایتا هوسوک درحالی از پلههای طبقه دوم پایین میومد که موهاش در اثر کشیده شدن بهمریخته بودن و کمرش رو گرفته بود و از درد با هر قدم ناله میکرد.
با بیرون رفتن تهیونگ از اتاق درب اتاق دیگهای هم باز شد و جونگکوک بیرون اومد درحالی که پیرهن سفید و جلیقه مشکیش به بهترین شکل ممکن روی تنش نشسته بودن ، اون شلوار مشکی و پارچهای پاهای مرد رو کشیدهتر نشون میداد و در عین حال عضلاتش هم پنهون نمیکرد.
تهیونگ به سختی نگاهش رو از جونگکوک گرفت و به داخل اتاق داد تا علت دیر کردن جیمین رو متوجه بشه، جونگکوک اما تقریبا نفسکشیدن رو از یاد برده بود، هایبرید چطور میتونست اینقدر خواستی و زیبا باشه؟ لباسهاش درست مثل داخل مغازه توی تنش عالی بودن، با این تفاوت که حالا موهای کاراملی پسر مرتب شده بودن و خبری از سایه بدرنگ کبودیها روی گونه و پیشونیش نبود و برق کمرنگ گردنبندش حواسهارو به ترقوه و شونههای ظریف پسر پرت میکرد.
جیمین بخاطر نگاه ملتمسانه هایبرید سمتش قدم برداشت و گفت
€ باز چیشده اینجوری نگام میکنی؟ولی توی راهرو با جونگکوکی مواجه شد که سخت مشغول دید زدن یه توله ببر بود، نیشخندی لبهاش رو پوشوند، میدونست حق با خودشه و اون دونفر حسابی توی کف همن، با بدجنسی دست تهیونگ رو گرفت و بدون توجه به قیافه مات و احمقانه جونگکوک وارد پذیرایی شدن.
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...