---------------------
÷ لطفا برید طبقه شش و این برگه رو بدید بهشون باید یه عکاسی از قرنیه انجام بدن.
_ چشم، مرسی.
به هایبرید که با گوشهاش آویزون پشت سرش ایستاده بود گفت
_ بیا بریم.سوار آسانسور شدن و دکمه طبقه شش رو زدن، صبح برای نوبت تهیونگ اومده بودن و تا الان همه آزمایشها نتایج خوبی رو نشون میدادن.
هایبرید با ناراحتی نگاهشو به مرد دوخته بود، جونگکوک از دیشب باهاش خیلی حرف نمیزد، دیگه عزیزم و صفتهای دوستداشتنی رو کنار جملاتش نمیزاشت، نگاهش نمیکرد، دستشو نمیگرفت ،بغلش نمیکرد و پیشونی و موهاشو نمیبوسید، برای بیدار کردنش گوشاشو ناز نکرده بود و بجاش فقط اسمشو بارها و بارها صدا زده بود.
تهیونگ دلش میخواست توی بغل هیونگش گوله بشه و ساعتها خودشو لوس کنه؛ با ایستادن آسانسور خواست بیرون بره ولی حجوم جمعیت اجازه نداد و با تنهای که بهش خورد به دیواره آسانسور چسبید، متوجه نشد که جونگکوک بیرون رفت یا نه، با نگرانی روی پنجه پاش ایستاد و جمعیت رو چک کرد ولی خبری از هیونگش نبود، با بسته شدن درها به دیواره آسانسور تکیه داد.
خجالت میکشید که صداش رو بالا ببره و درخواست کنه کنار برن تا رد بشه، آسانسور توی طبقات مختلف میایستاد و جمعیت کم و زیاد میشدن، و بدترین قسمت ماجرا فراموش کردن طبقهای که باید میرفت بود، ترسیده توی آسانسور ایستاده بود و تکون نمیخورد، بخاطر جثه ریزترش بین مردم فشرده میشد، با ایستادن مرد مسنی کنار خودشو عقبتر کشید، مرد نگاهی بهش انداخت و زمزمه کرد
÷ میتونم پشت سرتون واستم؟ اینجا یکم تنگه.تهیونگ سری تکون داد و کمی خودشو جلو کشید تا مرد پشت سرش بایسته؛ با ایستادن آسانسور توی طبقه شش چشمهاش برقی زد و یادش اومد باید همینجا پیاده میشد، خواست جلو بره ولی با دستایی که روی لگنش قرار گرفتن و عقب کشیده شدنش ترسیده سرش رو به عقب چرخوند و به همون مرد که بهش جا داده بود خیره شد.
÷چقدر میگیری؟
+ولم کن.
÷فقط قیمت بده، هرچقدر بخوای میدم.دستشو روی مچ مرد گذاشت و سعی کرد از بدنش فاصله بده، اگر مرد بیشتر پیش میرفت چی؟ یا اگر بقیه متوجه اونا میشدن و باهم تهیونگ رو اذیت میکردن چی؟ با تصورات توی ذهنش لرزی کرد و قطرهاشکی روی گونش خط انداخت.
با لحن لرزونی حینی که ناخناشو توی مچ مرد فرو میکرد غرید
+ولم کن.ولی برخلاف انتظارش مرد اینبار بدن پسر رو به خودش چسبوند و از پشت خودشو بهش مالید، آسانسور ایستاد و دو نفر دیگه وارد شدن و جا تنگتر شده بود، هایبرید احساس میکرد نمیتونه نفس بکشه با رسیدن دست مرد به قسمت خصوصی بدنش ناخوداگاه هقی زد، سرش رو پایین انداخت همه شنیده بودن مگهنه؟ الان چه بلایی سرش میوردن؟
YOU ARE READING
MY LITTLE MIRACLE
Fanfiction"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی _عزیزم بابایی همه تلاششو میکنه تا ببری رو بباره پیشت، چون خودشم دوست داره مراقبش باشه. ...