PART 5

71 17 14
                                    

بعد از نگاهی به قامت در، دست روی دستگیره گذاشته و به طور کامل باز می‌کنم و هنوز قدم اول برداشته نشده که...
که با صورتی جمع شده؛ دستم رو بالا آورده و مقابل بینی می‌گیرم.
این مانع باعث مبهم به گوش رسیدن صدای من شده؛ وقتی که معترض پا به خونه می‌گذارم.
+گندت بزنن نامجون... جمع‌وجور کن خودتو عطرت موهای بینیمو سوزوند.
به حدی عطر شکلات سوخته از گوشه‌و‌کنار حس می‌شده انگار که چندین افشانه مخفی هم‌زمان و مستمر با هم کار می‌کرده و من رو گیج برای پیدا کردن راحت پسر.
+نامج‍...
دیدن چشم‌های سرخ نامجون کافی بوده برای بسته شدن لب‌های من.
وارد دوره رات شده؟!.
نه امکان نداشته.
به خوبی با رایحه‌ای که تنها زمان جفت‌گیری از او استشمام می‌شده؛ آشنایی دارم و این بوی شکلات سوخته نمی‌تونسته مربوط به این دوره پر از شور و شهوت باشه.
بالا کشیدن بینی...
یک قدم جلو میرم که...
که ناگهان قدم‌های تندش رو به سمت خود می‌بینم و می‌ایستم و منتظر می‌مونم برای...
چشم می‌بندم وقتی که حلقه شد دست‌هاش دور تنم.
فشاری که ما دو رو بیش از پیش به هم نزدیک می‌کرده از حال بدحال پسر می‌گفته.
روی کمرش دست می‌کشم نوازش‌وار.
+چی شده کاکائوی من؟... چرا این‌قدر تلخ شدی؟.
سری که لای گردنم فرو رفته.
به خوبی حس می‌کنم لرزش لب‌های نامجون‌ رو.
پلک بر هم گذاشته و در حین فرو بردن انگشت‌های بین موهای پشت گردن، رایحه‌ی نعناع هندی خود رو آزاد می‌سازم و به ثانیه نکشیده متوجه انبساط تن داغ نامجون میشم.
لبخند می‌زنم.
+نامجونی.
تکون دادن سرش به طرفین باعث قلقلک و خنده‌ی من شده.
نامجون:نمی‌خوام.
+چی شده عزیز من؟... چه اتفاقی افتاده که امگات نتونسته کمکت کنه و آروم و به من زنگ زدی؟.
خب...
سکوت جوابی نبود که منتظرش بودم.
چند ثانیه مکث و صدای قورت دادن آب دهنش.
نامجون:هو... هواسا رفته؛ هواسا ترکم ک‍...‍ ‍رده.
در نهایت ناباوری به روبه‌رو چشم می‌دوزم.
چی می‌شنوم؟!.
هواسا امگای زیبا و عاشق نامجون آلفاش رو ترک کرده؟!.
سکوت می‌کنم و صبور می‌ایستم و اجازه دور شدن به نامجون رو نداده.
نامجون:باورت میشه سوکجین؟!. باورت میشه هواسا ازم جدا شد فقط... فقط بخاطر اینکه من یک آلفای کامل هستم و اون نیمه امگا... هه!... اون... اون به کسی نیاز داشت که بُعد آلفاش رو هم آروم کنه و اون شخص من... من نبودم.
گر گرفتن تن...
از دنده‌ها تا پیشونی در حال سوختن و خاکستر شدن بوده.
و این موضوع با عرق کف دست‌ها سنخیت نداشته.
گونه‌ی سوم....
گرگ‌های دو بُعدی...
گونه‌ی سوم...
افرادی ناقص و نیمه که آلفا و امگایی سالم و کامل داشته...
اشخاصی شبیه هواسا...
و...
و جونگ‌کوک و جیمین.
صداها...
لعنت به صداهای پر از خاطره.
_این اشتباهه؛ ممکن نیست نمیشه... من... مــــــــــن نمــــــــــی‌ذارم.
پسر رو به خود می‌فشارم.
نامجون:حالم خوب نیست سوکجین؛ حالم خوب نیست. زوزه‌های گرگم داره خون میاره مغز و گوشامو؛ قلبم له شده... می‌فهمم... می‌فهمم که چطور چنگ می‌زنه و در تلاشه خودش رو آزاد کنه ولی... ولی نمیشه... وقتی... وقتی جفتت عهد رو بشکنه تو... تو نمی‌تونی کاری کنی جز سکوت... درد داره سوکجین؛ درد داره.
و من...
و من چه واکنشی نشون میدم؟!.
نمی‌دونم.
در واقع به یاد ندارم.
چون تنها چیزی که به آن توجه و مرورش می‌کنم خاطرات این چند وقت اخیر بوده.
این مدتی که من متوجه میشم سه جفت دارم.
دو گونه‌ی سوم و یک گونه‌ی دوم.
سه جفت که...
هه!.
جفت؟!.
چه چیزی بین ما چهار نفر بوده؟!.
چه چیزی ما چهار نفر رو به هم قفل کنه و محتاج هم؟!..
هیچ‌چیز...
هیــــــــــــچ‌چــــــــــیز.
فریادها، شورش‌ها، غرش‌ها، اعتراض‌های جونگ‌کوک...
سکوت و سردی و بی‌تفاوتی و عقب‌نشینی جیمین...
و از همه بدتر نگاه‌های سرگردان تهیونگ....
نگاه‌هایی که می‌ترسید.
و چشم‌هایی که به امید آرامش و یکی شدن افرادی که در ذهن خانواده نامیده بود؛ بین ما سه نفر می‌چرخید.
فکر به اینکه هر زمان در نبود من؛ این جونگ‌کوک بود در تلاش برای آزادی و همراه کردن دو پسر دیگه با خود؛ گرگم رو به اصل خود برگردونده.
گرگی که سعی داشته و دارم زنجیرش کنم اما...

LIGHTING STRIKE Where stories live. Discover now