Part 1

459 118 485
                                    

دوربینش رو با احتیاط توی کیف مخصوصش گذاشت و وقتی مطمئن شد که جاش خوب و محکمه، در کیف رو بست. بند کیف رو روی دوشش انداخت و از اتاقش بیرون رفت. مادرش توی آشپزخونه بود، با صدای بلند گفت:"مامان، من میرم دانشگاه. ماشین تو رو هم میبرم."

مادرش هم بلند جواب داد:"فقط نکوبش به در و دیوار. هنوز قسط تصادف قبلیت رو به بیمه ندادم."

بکهیون اخمی کرد و فقط سوئیچ رو برداشت و از خونه بیرون رفت. اون مقصر نبود که هر وقت پشت فرمون میشست، مناظر زیبایی برای عکاسی میدید و یا حتی ابرها هم اون روز به شدت زیباتر از قبل میشدن.

کیفش رو روی صندلی کمک راننده گذاشت و کمربندش رو بست و بعد خودش روی صندلی راننده نشست و ماشین رو روشن کرد. هوا خیلی خوب و بهاری بود و بکهیون دوست داشت به جای اینکه بره دانشگاه، بره دیت. ولی با برخورد نور آفتاب به چشمش، این حقیقت که اون یه سینگل بدبخته، خورد تو صورتش و آه کشید. دقیقا چرا؟ جمعیت کره زمین، خیلی زیاد بود و خیلی آدم روی کره زمین زندگی میکردن، چرا یکیشون برای بکهیون نبود؟ چرا بکهیون نمیتونست یه دوست دختر، اوه یادش اومد که اون گیه، چرا نمیتونست یه دوست پسر داشته باشه؟

آه دیگه ای کشید و ترجیح داد به جای فکر کردن به سینگل بودنش، حواسش رو به رانندگیش بده. ضبط ماشین رو روشن کرد و صداش رو زیاد کرد. مجری رادیو گفت:"امروز قراره با دکتر پارک، راجب بیماری قوز قرنیه صحبت کنیم. دکتر پارک، میشه یکم راجب این بیماری صحبت کنید؟"

و صدای مرد دیگه ای پخش شد:"قوز قرنیه یا کراتوکونوس، یک بیماری و یک پدیده غیر التهابی قرنیه چشمه. این بیماری معمولا در نوجوانی یا اوایل دهه سوم زندگی، رخ میده و توی این بیماری، قرنیه چشم نازکتر میشه و شکلش تغییر میکنه."

بکهیون با شنیدن صدای مرد، ضربان قلبش بالا رفت و گفت:"فاک، لعنت بهش، این چه صدای کوفتی ایه! اوه خدای من، بیشتر شبیه صدای سکس تراپه تا چشم پزشک. نمیتونم با صداش تمرکز کنم."

و شبکه رادیویی رو تغییر داد. بکهیون به نوعی روی صداهای بم، کراش میزد و این خوب نبود. برای همین هیچ وقت سراغ بوی بندها نرفت و از آدمهای استریت با صدای بم هم تا حد ممکن، فاصله میگرفت.

وقتی به دانشگاه رسید، ماشین مامانش رو با احتیاط یه جایی پارک کرد و با احتیاط بیشتر، کیف دوربینش رو برداشت. کلی برای خرید این دوربین، پس انداز کرده بود و دلش نمیخواست تو هفته اول، خراب بشه یا رو لنزش خش بیفته.

سمت کلاس رفت و همزمان به سهون پیام زد:"اوه سهون، من تو راه کلاسم. به نفعته برام ردیف آخر جا گرفته باشی."

و پیامش رو سند کرد. کمی بعد، صدای پیامک گوشیش اومد. بازش کرد:"من هنوز نرسیدم پس به نفعته که برای من جا بگیری کله هلویی."

BonBonWhere stories live. Discover now