پارت پنجاه: بهم قول بده
************************
ییبو هر چیزی که جان میخواست رو قبول میکرد. اگه جان دلش خونه خودش رو میخواست، ییبو مرد رو توی این مسیر همراهی میکرد.
وقتی باهم وارد خونه شدند، برای چند دقیقه تو همون نقطه ایستادند. انگار که همه چیز براشون غریب بود. اون خونه آشناترین غریبه بود. جان زودتر به خودش اومد. جلو رفت و مبل رو کنار کشید. ییبو با دقت به حرکات جان نگاه میکرد. هدف مرد چی بود؟ جان بعد از اینکه مبل رو کنار زد، پارکت شلشده رو برداشت و بعد نگاهش به یک دفتر خورد. ییبو هم از این زاویه میتونست دفتر رو ببینه؛ طوری که ناخودآگاه پسر اخم کرد.
جان بعد از برداشتن دفتر، دستی بهش کشید و به سمت ییبو حرکت کرد:
بارها خواستم از اسامی که این تو نوشته شده بود، انتقام بگیرم؛ اما یانلی اجازه نمیداد. از طرفی قدرتش رو نداشتم. میدونی ییبو پدرم پول زیادی برای درمان مادرم نزول کرده بود. اول فکر میکردم به خاطر تحصیلات منه؛ اما متوجه شدم اشتباه فکر میکنم. اگه پدرم پول رو در زمان مناسبی تسویه نمیکرد، من تبدیل به برده جنسی اونها میشدم. مادرم خودش رو فدا کرد تا من بلایی سرم نیاد. این دفتر رو پدرم از همون آدمها دزدیده. اونها دنبال این دفتر و من بودند. وقتی نتونستند هیچ کدوم رو پیدا کنند، اون بلارو...
جان صداش میلرزید. ییبو دست مرد رو محکم گرفت. فکر اینکه جان تبدیل به یک برده جنسی بشه، تمام وجودش رو متلاشی میکرد.
ییبو نگاهی به دفتر انداخت. لیست تمامی کارکنان اون باند همراه با شرایط پول نزول بود. همین دفتر کافی بود تا تمام شریکهای این کار دستگیر بشن. جان نگاهی به ییبو انداخت و گفت:
میخوام تو انتقام بگیری. مامان واقعاً تورو دوست داشت. تو یه پسر کوچولو بودی که با وجود تموم سردیهات، عاشق مامان بودی. ییبو عشق تو نسبت به مامان از من بیشتر بود. قول بده که دستگیرشون کنی افسر وانگ ییبو!
ییبو با شنیدن این حرف به جان خیره شد. جان لبخندی زد و ادامه داد:
تو پلیس شدی، یه پلیس که ماموریت داشت بیاد پیش قوی سیاه. تو به رویات رسیدی بلکپنتر!
ییبو متوجه شد جان از اول همه چیز رو میدونست. هیچ چیزی نگفت. به اندازه کافی حالشون بد بود. ییبو علیرغم حال بدش، دست جان رو گرفت و به سمت اتاق قدیمی مرد حرکت کردند. وقتی وارد اتاق شدند، ییبو دست جان رو رها کرد و روی تخت نشست؛ تختی که مدتها پناهش بود، در نبود جان به همون تکیه میکرد.
جان به دیوار تکیه داد و نگاهش رو به ییبو دوخت. انگار که نمیتونست بشینه. ییبو به کمد نگاه کرد و لبخند محوی روی لبش نشست:
![](https://img.wattpad.com/cover/315713153-288-k403450.jpg)
YOU ARE READING
بهت قول میدم
Actionوانگ ییبو تو به عنوان پلیس مخفی ماموریت داری که وارد باند بزرگ "قوی سیاه" بشی! من روی کمک بزرگ تو حساب باز کردم. تنها کسی که بهش اعتماد دارم تویی! ییبو در حال که صاف ایستاده بود، گفت: بله قربان! ناامیدتون نمیکنم. قول میدم! وانگ ییبو یکی از بهترین ن...