+بیا ازدواج کنیم
-چی؟
انقد یهویی؟؟
+اگه...اگه باهم ازدواج کنیم میتونیم باهم فرار کنیم و واسه همیشه از اینجا بریم
بریم ی جایی که فقط خودم باشم و خودت مگه تو هم اینو نمیخوای؟
جوری مظلومانه میگفت که دل هرکسی بود براش میرفت و قبول میکرد
اما تهیونگ احساس نگرانی داشت ولی نمیخواست چیزی بگه که باعث بشه قلب پسرش بشکنه
-خب...من دوست دارم واقعا میگم ولی اینکه همه چیز رو ول کنیم و بریم درست نیست تو سال ها برای پدرت زحمت کشیدی یعنی نمیخوای از حقت دفاع کنی؟
باید در کنار هم باهاش مقابله کنیم مجبور نیستیم بیخیال همه چی شیم
+نه تهیونگ این کار هم ریسک بالایی داره هم اینکه من از اعماق وجودم نیاز دارم که برم جایی که هیچکس جز تو نباشه و یکم فقط یکم ارامش داشته باشم
من از همه چی میگذرم برای اینکه در کنار تو ارامش داشته باشم
در همین حال که باهم صحبت میکردن پدر کوک تمامی حرف هاشون رو شنیده بود در اصل دیالوگ های پسرش رو خودش بهش گفته بود چون جزوی از نقشهش بود
اگر تهیونگ قبول میکرد با جونگکوک ازدواج کنه خیلی راحت میتونست تمامی دارایی اون رو ماله خودش کنه البته از طریق پسر عزیزش
برادر کوک از طریق وان نایتی که با ته داشت سعی در عاشق کردن اون داشت اما موفق نشد برای همین پدرش اون رو کنار گذاشت و روی پسر دیگهش تمرکز کرد
+اگه واقعا عاشقمی لطفا فقط باهام بیا من به هیچکس جز تو هیچ نیازی ندارم
من به ثروت نیازی ندارم
به پارتی نیازی ندارم
به پسر هایی که دنبال بدنمن نیازی ندارم
من به تو نیاز دارم
-من...خب...نمیدونم ولی ته دلم استرس دارم احساس میکنم قرار نیست اتفاق خوبی بیوفته متوجهی چی میگم؟
کوک دست های ته رو تو دست های گرم خودش گرفت و اروم نوازششون کرد
+میدونم عزیزم
ولی وقتی کنار هم باشیم هر اتفاق بدی هم که بیوفته باهم از پسش برمیایم عشق ما قوی تر از این چیزای بی ارزشه
پس بیا به جای نگرانی امیدوار باشیم
فرصت حرف زدن به تهیونگ رو نداد و لب هاش رو روی لب های گرم اون گذاشت
تهیونگ هم که چیزی نمیتونست بگه پس سعی کرد تمام حواسش رو به پسر خستش بده و کمرش رو گرفت و به بوسیدنش ادامه داد
YOU ARE READING
My boy
Fanfictionکیم تهیونگ پسر شیطون و نترسی که ی شب با دوستاش برای شرط بندی میرن و تهیونگ اونجا بدون اینکه با خبر باشه با بزرگترین خلافکار کره سر بدنش شرط بندی میکنه و اگه کوک ببازه باید ته رو شریک قمارای خودش کنه حالا کی برنده ی بازی میشه؟