نگاهِ خستهش رو بین تاریکیِ اتاقی که داخلش بود چرخوند و در نهایت روی پنجرهی کوچیکی که تنها منبع نور اونجا محسوب میشد، موند.
چند دقیقهای میشد که منتقلش کرده بودن به این اتاق و در جواب چراهاش فقط گفته بودن که یک نفر به ملاقاتت اومده.
نفس سختی کشید و همزمان دستش رو بالا گرفت و روی سینهش گذاشت.
تو وجودش چیزی سمج چنگ میانداخت، بالا میاومد، تا گلوش میرسید و بعد برمیگشت.نمیتونست حدس بزنه کی به ديدنش اومده.
شايد جین یا جیمین، شاید نامجون، مادرش و حتی پدرش؟
در حال حاضر، حاضر بود بمیره ولی مورد آخر اونی نباشه که برای بار دوم به ملاقاتش میاد.استرس رو تو سلول به سلول بدنش احساس میکرد و حالا با مضاعف شدنش، حالت تهوع هم بهش اضافه شده بود.
نمیدونست باید چه عکسالعملی دربرابر خانوادهش داشته باشه و این درموندگی دیوونهش میکرد!"سلام کارآگاه جانگ! وقتتون بخیر."
با شنيدن صدای سربازی که دم در ایستاده بود و شخصی رو که مخاطب قرار داده بود شوکه پلکی زد اما سمت عقب برنگشت.
"ممنونم یوهان، میتونی بری."
اینبار صدای هوسوک رو که شنید، مطمئن شد.
استرس، جای خودش رو به خشم و ناامیدی داد و فورمون ترنج امگارو غیر ارادی تلخ کرد.هوسوک همونجا دم در فلزی، از پشت خیره شد به پسری که حتی یک اینچ هم نچرخیده بود سمتش.
پشتش خمیده و جسمش به سرحالی قبل به نظر نمیرسید؛ این چیزی بود که هوسوک بدون مستقیماً و از رو به رو نگاه کردن به دوستش فهمیده بود.
ناراحت، کلافه و با دردی که این موضوع تو قلبش پیچیده بود نفس عمیقی کشید و کمکم قدم هاشو سمت امگا که رو صندلی پشت بهش نشسته بود کشید.برخورد زیرهی کفشش با سطح زبر زمین صدای آرومی ایجاد میکرد که به خاطر خالی بودن اون فضا، بلندتر انعکاس میشد.
"سلام."
بتا وقتی به میز و صندلیِ رنگ و رو رفته رسید، قبل از اینکه صندلی خودشو که مقابل امگا بود عقب بکشه و روش بشینه، ایستاده گفت و نگاهشو مستقیم دوخت به چهرهی رنگ پریدهی پسر.
تهیونگ بدون اینکه حرکتی به سرش بده، با تاخیر نگاهش رو بالا آورد و فقط در سکوت به دوست قدیمیش خیره شد.
ناخوانا، بیحالت اما کاملا تیره.هوسوک نفسشو بیصدا از بین لبهاش خارج کرد. پشتیِ صندلی رو با یک دست عقب کشید و بعد روی صندلی نشست.
زیر نگاهِ سنگین تهیونگ دستی تو موهاش کشید و لبهاشو تو دهنش کشید.
"نمیدونم به خاطر تغییر رنگ موهات از طلایی به مشکیه یا وضعیتت... ولی داری مثل یه غریبه نگاهم میکنی!"
YOU ARE READING
| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢ
Fanfictionوضعیت فیک: ﮼اتمام یافتــه ''' - احمق تو پسرعمهی منی! - ولی هیچ پسرداییای زبونشو تو حلق پسرعمهش فرو نمیکنه، هیچ پسردایی لعنتیای نمیتونه تو همون حرکت اول نقطهی فاکینگ لذت پسرعمهشو پیدا کنه!" ''' - جونگکوک، ما مریضیم؟ - نه تهیونگ، من مریضتم. ...