chapter 26

826 152 44
                                    

{هری}

سرمو برگردونم تا سردستشونو ببینمو. اون به نظر مثل بقیه متعجب شده و من هم همینطور.اون حتی از نایل خواست تا تکرار کنه که چی گفت .

"تو خواستی که من بین گرگ و هری یکی رو اتنخاب کنم .من هری رو انتخاب کردم." نایل دیگه به من نگاه نمیکنه. اون به مرد میانسال زل زده. دو نفر پشتش هستنن و بازو هاش رو گرفتن. تعجب روی صورتهای همه کاملا واضحه وحتی زمانی که به لیدرشون نزدیک میشه، اجازه میدن نایل بره .

"تو اونوقت دیگه به برادرت اهمیتی نمیدی؟ چه ناراحت کننده. تمام این مدت من اونو برای تو زنده نگه داشتم و تو فقط یه نفر احمق و بی فایده رو به برادرت که جونت رو نجات داد ترجیح میدی؟ تو بدتر از همه ی مایی. تو دیگه چه ادم بی قلبی هستی." اون بلند خندید. خنده هاش باعث میشه چندشم بشه. مثل خنده دلقک ها توی فیلم ترسناک میمونه.

"من بی قلب نیستم. برادر من 11 سال قبل مرد.این مردی که در مقابل منه شاید بدنش باشه ولی این دیگه برادر من نیست.من عاشق گرگ بودم و هنوزم عاشقش هستم ولی اون مرده .تو بهش شلیک کردی. تو اونوکشتی. من احمق نیستم و میدونم اگه ادما یه مدت طولانی تو کما باشن، دیگه زنده نیستن. درواقع با دستگاه تا زمانی که قلبشون کار کنه زنده ان ولی مغزشون دیگه کار نمیکنه. اگه 11 ساله که گرگ تو این موقعیته پس دیگه زنده نیست. من عاشق گرگم. من عاشقش خواهم بود تا بینهایت به اندازه پدر مادرم ولی تو اونارو ازم گرفتی. بی احساس نیستم اما تو هستی. الان منو داری پس بذار هری بره."

اشک هام روی گونه هام فرود میان. من هیچ کدوم از اینارو نمیدونستم. نمیدونستم که به نایل چی گذشته. اون خانوادشو ازدست داده و هنوز اینجاست و داره جونشو واسه مردی که خوب نمیشناسه به خطر میندازه. برای من. اگه قبلا عاشقش شده بودم، الان هزاران بار بیشتر عاشقشم. حس میکنم مثل کیسه یخی شدم که از شدت گرما داره ذوب میشه و همین طور ادامه داره و مثل گودال میشه. من عاشقم.من تموم شدم .

اون اعتماد به نفسی که نایل نشون میده، منو شگفت زده میکنه. هزاران بار تصور کرده بودم که نایل تو همچین موقعیت هایی چطور میتونه باشه. میتونه شجاع باشه، بی نظیر برجسته، به طورفوق العاده ای خوشتیپ وهات و _

صبر کن- اون یه موقعیت دیگه است بیشتر توی عش....بسه هری.فکر کردنو تموم کن.

رئیسشون از انتخاب نایل خیلی خوشحال نشد. اون حتی عصبانی به نظر میرسه .یه چیزی داره نایل رو اذیت میکنه. اون دهنشو باز میکنه ولی دوباره میبندش.

"بهش دست نزن" نایل ناگهان فریاد میزنه. قلبم یکم بیشتر میزنه واین تعجب اوره. زمانی که حس کردم دست تام شونمو ترک میکنه.

اوه. متوجه نشده بودم که دست تام روشونم بود. زیادی با فکرام مشغول شده بودم.

" میبینم که خیلی به این پسر اهمییت میدی. مگه نه؟"

نایل جواب نمیده ولی رئیس اونو جواب تلقی میکنه چون یه پوزخند رو صورتش ظاهر میشه.

"به هر حال، نایلر-"

"نایل. نه نایلر" نایل سریع عکس العمل نشون میده.

"خب، نایل. تو سورپرایزکوچولومونو تو اتاقت دوست داشتی؟ مدت خیلی زیادی از ماگرفت که اون همه عکسو از اون پسر زشت معروف رو نصب کنیم." اون یه سیگار از پاکتش درمیاره و روشنش میکنه و شروع به کشیدن میکنه . بوی خیلی بدی میده و حتما باید خیلی ارزون باشه.

"نمیخوای بدونی که چطور انجامش دادیم؟ من بهت میگم، زمانی که ما تقریبا اون هرزه ی کوچولوتو داشتیم میکشتیم_تو اونو به فاک دادی تا حالا؟ خب، اهمیتی نداره. پسرام به وسیله ی کلیدی که زیر گلدون گذاشته بودی وارد خونت شدن و اتاق زیبات رو با عکسای هری تزئین کردن. به هر حال نایل، من متوجه شدم که دنبالم میگشتی. تو کلی مقاله در مورد قتل های من تو اتاقت داشتی که متعجب نشدم اگه که بهم بگی که طرفدارم بودی. اوه! من کاملا در مورد اون باغبان بیچارتون فراموش کردم.اون اولین حرکت ما بود. شاید الان داری فکر میکنی که تو اون موقع بادیگارد هری نبودی...درسته. اما میدونستم که اون بالاخره یکی رو استخدام میکنه و تو بهترین بودی. و من باید اضافه کنم که زمانی که تو تقریبا داشتی اون دختری که ما برای مسموم کردن هری استخدام کردیم رو میکشتی، من خیلی افتخار کردم. خیلی"

اون مرد یه هیولاست. این حرفایی که زد، هیچ معنی ای نمیده. اون از یه موضوع به موضوع دیگه ای میپرید...و به چی داره افتخار میکنه؟ به نایل؟ اما برای چی؟

کنارم، تام واقعا اینجا نیست. اون از پشت به ما نگاه میکرد، انگارکه منتظر چیزی بود. پاهاش رو دیوانه وار به زمین میزنه و داخل لپش رو گاز میگیره. اما انگارکه فقط من متوجهش شدم. اون استرس داره.این به اون تماس که با کلوم داشت ربط داره ؟

کلوم. من هنوز میترسم که ممکن باشه اون یکی از اونا باشه که از ما نیست. امیدوارم که اون کسی باشه که من تمام این هفته ها فکر میکردم باشه.

یه صدایی تمام توجهم روو به خودش جلب میکنه، درست مثل تام. صدا اونو اروم میکنه و اون هر کاری که نشانه های استرس بود و داشت انجامشون میداد رو متوقف میکنه. لب هاش سریع تکون میخورن.

"پسر" اون مرد پیر گفت.

"بله؟" تام جواب داد.

پسر .پسر؟ پسر؟

نایل متعجب به نظر نمیاد. نه خیلی. چرا اون متعجب نیست؟ اون به تام با عصبانیت نگاه میکنه. نمیتونم نگاهی که تام به اون میکنه چیه ولی حالت نایل کمی عوض میشه. حالتش از عصبانی به فهمیدن تغییر میکنه.

"برادرش رو بکش."

چی؟

"و اون هرزه رو(هری)"اون خندید.

خونم یخ میزنه.

"نهههه! نهه!" نایل فریاد میزنه ولی خیلی دیره.

عاشقتم.

شلیک.

این اخرشه.

من عاشقتم نایل. همیشه و تا ابد.

______________

دیر اپ کردنش دلیل قانع کننده ای داره...اونم اینه که شما اصلا اصلا دیگه از این فن فیک حمایت نمیکنید....به هر حال من نصفه نمیذارم بمونه و تموش میکنم!

امیدوارم اونایی که میخونن و رای میدن، لذت برده باشن!

دوستتون دارمxx


Bodyguard(narry)(persian)Where stories live. Discover now