دیوار

6.7K 501 219
                                    

دنیا از اون چیزی که فکرمیکنید داغون تر شده . آسفالتی نیست، آسمون خراشی نیست، خونه ای نیست . یه جورایی برده داری برگشته اما نه اونطوری که فکر می کنید . از آدما مثل برده ها کار نمیکشن . فقط اونارو توی محفظه هایی نگه میدارن ، بهشون میگن قرنتینه .

این داستان، داستان قرنتینه ی استایلزه . شاید قدرتمند ترین قرنتینه ی دنیا . با اینکه قدرتمنده ، با اینکه مردمش خوشحالن اما این قرنتینه ، مثل بقیه قرنتینه ها ساکت نیست . غوغایی توشه که هیچکس نمی تونه بخوابونتش .

**********************

صدای آژیر باعث شد همه بفهمن صبح شده . پسر با یه ناله از تختش بلند شد و چشماشو به زور باز کرد . همون چیزای همیشگی جلوش بودن . دیوارای خاکستری ، یه دست شویی ، یه توالت ، یه میز کار مشکی اونور اتاق و یه تخت خوابم وسط . این وضعیت تمام اتاقای مردم اینجا بود.

بعد از خالی کردن مثانه ش دست و صورتشو شست و با حوله ی سفید صورتشو خشک کرد . به بازتاب خودش تو آینه نگاه کرد . «شاید فردا همه چیز تغییر کنه» به خودش گفت و بعد از اتاقش بیرون اومد .

همه توی راه رو بودن . بعضی ها داشتن میخندیدن ، بعضی ها بی حوصله بودن . اما نگاه اون مستقیم به سمت دیوار رفت . دیواری که شده بود بلای جونش.

_زل زدی

سیدنی گفت و اومد کنارش وایساد

_دوباره

حرفشو ‌ادامه داد

_خواهش میکنم سیدنی امروز تو مودش نیستم

_اول از همه 2 زین، 2 . دوما ببینم تو چته ؟ نمی خوای یکم ازین مردگی در بیای؟

_6

_چی؟

_گفتی زین ، ولی 6

_آره همون

بعد با هم راه افتادن و به سمت صف صبونه رفتن . صبح‌ کسل کننده ای بود . کاری نبود تا انجام بده .‌ تمام روزو باید با سیدنی میگذروند ‌.

صدای بوق نشون داد یکی وارد محوطه شده . چشمای زین و سیدنی سمت در رفت. مثل همیشه کندال با یه لبخند اومد تو .

_هری واقعا از اون خوشش میاد؟

زین گفت و چشماشو چرخوند . سیدنی فقط شونه هاشو بالا انداخت و قهوه ش رو نوشید . واقعا نمی خو‌است راجب کندال بحثی رو شروع کنه .

_دنیای کسل کننده ایِ 6 اگه 19 سرگرمش میکنه، بذار باهاش خوش باشه

احساسی توی صدای سیدنی نبود . هیچوقت از هری دل خوشی نداشت . البته هیچکس از اون زیاد خوشش نمیومد ، ولی خب ،رئیس اون بود و‌همه بهش احترام میزاشتن .

Benefit (Ziam) Where stories live. Discover now