برای چند ثانیه تا زین بفهمه خشابش خالیه نفس تو سینه ی کهلانی و نیثن حبس شد
اون اخم کرد و اسلحه رو بیشتر به شقیقه ی کهلانی فشرد و خواست دوباره ماشه رو بکشه
نیثن که دید کهلانی سر جاش خشک شده با حرص اونو کشید کنار و قبل ازینکه زین بخواد به کارش اعتراض کنه دستاشو دور گردنش انداخت:هی...زین...
زین فقط با عصبانیت به کهلانی خیره شد و خواست دوباره اسلحه اشو بسمتش بگیره که نیثن به مچش چنگ زد:هی به اون نگاه نکن...به من نگاه کن...
زین روشو بسمتش برگردوند
-اون مهم نیست...
آروم اسلحه رو از دست زین کشید اما زین مقاومت کرد: از شر اون سلیطه خلاص میشیم فقط من و تو باشه؟زین سرشو به تایید تکون داد
و نیثن تفنگ رو ازش گرفت
زین خواست اعتراض کنه و تفنگشو پس بگیره که نیثن با دستی که هنوز دور گردن زین بود سرشو جلو کشید و اونو بوسید و اسلحه رو پشت سرش تکون داد تا کهلانی اونو بگیرهکهلانی سریع خودشو جمع و جور کرد و اسلحه رو گرفت و پشت سرش قایمش کرد و نیثن فرصتی پیدا کرد تا با یه گلدون تزئینی بزنه تو سر زین و بیهوشش کنه
زین بیحال روی زمین افتاد
-هی داری چه غلطی میکنی؟
کهلانی به شونه اش زد-ببخشید اما بیهوشی همرام نبود
و رفت سمت میز مشروب زین و کمی برای خودش ریخت و تو دهنش چرخوند تا از بوسه ای که زین ازش گرفته بود پاک بشه و برش گردوند تو لیوان و زیر لب به زین فحش داد
کنار زین زانو زد:تو اصلا چرا باید بیهوشی همراهت باشه؟
-من روانپزشکم
-از نوع احمقش؛ چرا باید میزدی تو سرش؟
-چون نمی خواستم برای نجات یه دختر احمق مجبور شم باهاش بخوابم
نیثن با دلخوری گفت-خب چرا اصلا از اول بوسیدیش؟اون گی نیست
-هه!نمیدونم چی تو ذهنته ولی این بابا صد درصد گیه
-چون تو مستی بوسیدیش؟
-چون شم روانشناسیم بهم گفت
کهلانی چشاشو چرخوند:کمکم کن ببرمش تو تخت
-همینکه بهش شلیک نمیکنم دارم لطف میکنم
اینو گفت و دستاشو تو جیبش گذاشت و رفتکهلانی خواست چیزی بگه اما دهنشو بست
چی میتونست بگه؟
هی پسر دور از ادبه که به کسی که دزدیدت و چیزی نمونده بود بکشت یا حتی بهت تجاوز کنه کمک نکنییه نگاه به زین انداخت
لعنت حالا باید خودش تنهایی اونو تا تختش بکشه
#$%&%$#-دیر کردی! راستی دیشب چی شد؟
-یادم ننداز اصلا درمورد دیشب حرف نزن
نیثن تقریبا داد زد-آروم بابا!خیر سرت روانپزشکی
-از امروز روانیم منو بستری کن
تام به لحن عصبی نیثن خندید:حالا مگه چی شده؟
-هیچی!
-بخاطر هیچی انقدر بد عنق شدی؟
-آره حالا از اتاقم برو بیرون چون هر بلایی که سرم اومده تقصیر تو و اون الدنگاییه که بهشون میگم دوست
-بسه بابا چیزی نشد فقط خیلی مست شدیم زودتر رفتیم خونه و تنهات گذاشتیم یجوری حرف میزنی انگار بهت تجاوز کردن
نیثن لبهاشو بهم فشرد و تو ذهنش گفت:دقیقا!
ولی بزبون آورد:برو بیرون دیگه نمیخوام ریختتم ببینم-چرا؟حامله شدی؟😏
تام با نیشخند گفت-برو گمشو بیرونننننن
و جاقلمیشو برداشت تا بسمتش پرت کنه
و تام دید که اوضاع خیطه خودش فلنگو بست و نیثن با کلافگی سرشو گذاشت روی میز
YOU ARE READING
LuvWar
Fanfictionاونا یادشون نمیومد که من کیم و هویتم براشون فقط درد بود پس گذاشتم تو فراموشی بمونن و خودم... سرم به انتقام گرمه