Chapter 27

259 46 11
                                    

برای چند ثانیه تا زین بفهمه خشابش خالیه نفس تو سینه ی کهلانی و نیثن حبس شد

اون اخم کرد و اسلحه رو بیشتر به شقیقه ی کهلانی فشرد و خواست دوباره ماشه رو بکشه

نیثن که دید کهلانی سر جاش خشک شده با حرص اونو کشید کنار و قبل ازینکه زین بخواد به کارش اعتراض کنه دستاشو دور گردنش انداخت:هی...زین...

زین فقط با عصبانیت به کهلانی خیره شد و خواست دوباره اسلحه اشو بسمتش بگیره که نیثن به مچش چنگ زد:هی به اون نگاه نکن...به من نگاه کن...

زین روشو بسمتش برگردوند

-اون مهم نیست...
آروم اسلحه رو از دست زین کشید اما زین مقاومت کرد: از شر اون سلیطه خلاص میشیم فقط من و تو باشه؟

زین سرشو به تایید تکون داد
و نیثن تفنگ رو ازش گرفت
زین خواست اعتراض کنه و تفنگشو پس بگیره که نیثن با دستی که هنوز دور گردن زین بود سرشو جلو کشید و اونو بوسید و اسلحه رو پشت سرش تکون داد تا کهلانی اونو بگیره

کهلانی سریع خودشو جمع و جور کرد و اسلحه رو گرفت و پشت سرش قایمش کرد و نیثن فرصتی پیدا کرد تا با یه گلدون تزئینی بزنه تو سر زین و بیهوشش کنه

زین بیحال روی زمین افتاد

-هی داری چه غلطی میکنی؟
کهلانی به شونه اش زد

-ببخشید اما بیهوشی همرام نبود

و رفت سمت میز مشروب زین و کمی برای خودش ریخت و تو دهنش چرخوند تا از بوسه ای که زین ازش گرفته بود پاک بشه و برش گردوند تو لیوان و زیر لب به زین فحش داد

کنار زین زانو زد:تو اصلا چرا باید بیهوشی همراهت باشه؟

-من روانپزشکم

-از نوع احمقش؛ چرا باید میزدی تو سرش؟

-چون نمی خواستم برای نجات یه دختر احمق مجبور شم باهاش بخوابم
نیثن با دلخوری گفت

-خب چرا اصلا از اول بوسیدیش؟اون گی نیست

-هه!نمیدونم چی تو ذهنته ولی این بابا صد درصد گیه

-چون تو مستی بوسیدیش؟

-چون شم روانشناسیم بهم گفت

کهلانی چشاشو چرخوند:کمکم کن ببرمش تو تخت

-همینکه بهش شلیک نمیکنم دارم لطف میکنم
اینو گفت و دستاشو تو جیبش گذاشت و رفت

کهلانی خواست چیزی بگه اما دهنشو بست
چی میتونست بگه؟
هی پسر دور از ادبه که به کسی که دزدیدت و چیزی نمونده بود بکشت یا حتی بهت تجاوز کنه کمک نکنی

یه نگاه به زین انداخت
لعنت حالا باید خودش تنهایی اونو تا تختش بکشه
#$%&%$#

-دیر کردی! راستی دیشب چی شد؟

-یادم ننداز اصلا درمورد دیشب حرف نزن
نیثن تقریبا داد زد

-آروم بابا!خیر سرت روانپزشکی

-از امروز روانیم منو بستری کن

تام به لحن عصبی نیثن خندید:حالا مگه چی شده؟

-هیچی!

-بخاطر هیچی انقدر بد عنق شدی؟

-آره حالا از اتاقم برو بیرون چون هر بلایی که سرم اومده تقصیر تو و اون الدنگاییه که بهشون میگم دوست

-بسه بابا چیزی نشد فقط خیلی مست شدیم زودتر رفتیم خونه و تنهات گذاشتیم یجوری حرف میزنی انگار بهت تجاوز کردن

نیثن لبهاشو بهم فشرد و تو ذهنش گفت:دقیقا!
ولی بزبون آورد:برو بیرون دیگه نمیخوام ریختتم ببینم

-چرا؟حامله شدی؟😏
تام با نیشخند گفت

-برو گمشو بیرونننننن
و جاقلمیشو برداشت تا بسمتش پرت کنه
و تام دید که اوضاع خیطه خودش فلنگو بست و نیثن با کلافگی سرشو گذاشت روی میز

LuvWarWhere stories live. Discover now