4

140 21 7
                                    

اشک هایم آنقدر چکیده اند... قطره قطره...
که خودم در دریایش غرق شدم... آرام آرام....
دستهایم کجایند؟ چرا قادر به حس کردنشان نیستم؟
دست هایی که اشک هایم را پاک میکردند... بدون آنها چه کنم!؟
خاطراتم را نیز غرق کردم؟
نه! نه... این کابوسی ست که به معشوقش واقعیت رسیده است...
قصه عشقشان دلم را می شکاند.
کدام قصه عشق است که سالم می گذاردت؟
کدام اشک است که بی احساس ریخته شود؟
پس‌ من چه دریایی از احساس دارم که خود، غرقه آنم.
اما..
اما اشک هایت شاد بودند.
هر چند از غم دوری ریخته می شدند.... اما همین که برای تو بودند؛ همین که برای آن هیولا های بیگانه اسراف نمی شدند؛
همان شادم می کرد. شادم می کند...
همان از همه ی دوا ها و قرص و دارو بهتر است...
پس خودت دوایم باش که به شدت مریضم
~~~
ببخشید یه مدت آپ نکردم مغزم اتصالی برداشته بود...
عاقا خدایی مریض شدم کمککک😂😂

Mind Of MineTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang