سیگار آبی ات،
دیگر بوی کنار دریا و آبشار های زیبا و خنده های از ته دل نمی دهد...
دود است؛ دود.
چنان غرق در فندک بودن شدم، که نفهمیدم دیگر ته کشید همان کاغذ کوچک، همان چند ثانیه، و آتش زدم.
همه جا را. همه جا را سوزاندم.
نه نه...
تو سوزاندی. تو که تمام شدی و رفتی...
سیگار آبی خاکستری شد... سبک شد از حرف های نگفته اش. باد با خود بردش...
تکه ی کوچکی ماند، با طعم لب هایت؛ روی جا سیگاری... با یک فندک؛ نفس نفس زنان؛ غرق در خاطرات دودی.
![](https://img.wattpad.com/cover/120259715-288-k323089.jpg)
YOU ARE READING
Mind Of Mine
PoetryCover by: @Talaalo Best rank: #1 in poetry دیوار زندگیم خاکستری بود ولی الان دیگه رنگ شده...