1

4.6K 265 42
                                    

اسباب کشی اونقدر ها هم که فکر میکردم سخت نبود خونه تقریبا بزرگی بود برای ۲ نفر آدم خونه بزرگیه میشه گفت هم خوشحالم و هم ناراحت خوشحالیم بخاطر اینه که از اون خونه خلاص شدم خب اون خونه هیج مشکلی نداشت فقط هر گوشه خونه منو یاد مادرم مینداخت و این برام عذاب آور بود بابام دستش رو زد به شونم یکم پریدم پدرم سعی کرد لبخند بزنه از دست دادن مامان برای هردومون سخته بیشتر از همه برای پدر....

"خونه قشنگیه نه؟"

"آره..این..عالیه"

من گفتم خب اینجا خوبه حیاط خلوت ۳ تا اتاق خواب حال و آشپزخونه و...فقط یکم بازسازی میخواد نمای خونه چوبه و بغل این خونه نه خونه هست و نه همسایه ای میشه گفت بیرون از شهره مدرسم فقط ۱۵ دقیقه با اینجا فاصله داره رفتم تو خونه تقریبا همه چی رو چیده بودن رفتم سمت پیانوم دستم رو کشیدم رو کلید های پیانو

"ربکا کمکم میکنی"

بابام صدام زد دوتا جعبه دستش بود یکی از جعبه هارو از دستش گرفتم گذاشتم رو زمین

"این یکی برای توئه"

بابام گفت به جعبه اشاره کرد سرم رو تکون دادم جعبه رو برداشتم رفتم طبقه بالا در اتاقم رو باز کردم جعبه رو گذاشتم رو تختم خودم رو انداختم فقط دوهفته مونده تا شروع مدرسه ها یا بهتر بگم شروع بدبختی مدرسم رو عوض کردم سال اول دبیرستان همه چی برام پیچیده شده با نبودن مادرم انگار زندگیم دیگه مثل قبل نیست خیلی زود از پیشمون رفت حالا من فقط پدرم برام مونده همیشه داره سعی میکنه مرگ مادر رو فراموش کنه لبخند بزنه همه چی قراره خوب پیش بره

**********
سلامممممم!!
فنفیک جدید با یه موضع متفاوت با بقیه فنفیکایی که نوشتم هری نقشه اصلیه و این فنفیک یه فنفیک ومپایری هست

MysteriousWhere stories live. Discover now