Mysterious

35

*ساحل*

بچه ها هرکدوم ماشین شون رو نگه داشتن از ماشین پیاده شدیم
دریا آشوبی بود
نفس عمیق کشیدم رفتم جلوتر پاهام ماسه های ساحل رو لمس کرد رفتم نزدیک آب صدف های کوچیک معلوم بودن
چون شب بود فقط نور ماه و چراغ های ماشین دوروبر رو روشن کرده بود بچه ها اومدن کنارم
جز هری زین هلن و نایل کسی دیگه ای نیومده بود

"بهتر بریم...فردا صب میایم ساحل"

هری گفت رفت سمت ماشین بدون هیچ حرفی پشت سرش رفتیم تو ماشین

"ربکا اگه میخوای بیا تو ماشین من"

فورا قبول کردم
واقعا از زین ممنونم که این پیشنهاد رو داد
یه جورایی جو ماشین هری خرابه
و تنها چیزی که میشنوی
سکوت آزاردهندست!
کیفم رو از ماشین هری برداشتم هری داشت با تعجب به من نگاه میکرد
اخماش رفت توهم

"کجا داری میری؟؟"

"ماشین زین"

"تو همین ماشین میمونی!"

با یه لحن محکم و سرسختانه بهم گفت بی توجه بهش کیفم رو انداختم دوشم در ماشین هری رو بستم هری از ماشین پیاده شد

"میشه بشینی تو ماشین؟"

"چرا باید به حرفت گوش بدم؟! "

نمیدونم چرا داره سعی میکنه منو زین رو از هم دور نگه داره
از کاراش سر درنیاورم؟؟!
در ماشین زین رو باز کردم نشستم تو ماشین زین تو ماشین بود بهم لبخند زد
هری داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد وقتی عصبانی میشه واقعا ترسناک میشه!
زین استارت زد ماشین رو انداخت تو جاده پشت سرش هری و نایل اومدن
نمیدونم چرا هری همیشه مواظب همه چیه...
یا چرا منو کنترل میکنه؟
زین صدای آهنگ که داشت پخش میشد رو زیاد کرد
آهنگ ریتم ملایمی داشت به جاده خیره شده بودم جنگل تو این قسمت تموم شده بود و تنها آبی دریا دیده میشد نور ماه رو دریا افتاده بود
تصویر ماه با هر موج دریا رو آب پخش میشد
روبه روی فقط با چراغ ماشین روشن میشد
بعد از یک ربع رسیدیم به یه کلبه نسبتا بز گ بود
ماشین هارو پارک کردیم از ماشین پیاده شدیم زین رفتم نزدیک در کلبه درو باز کرد داخل کلبه گشت زد چراغ های کلبه رو روشن کرد

"بیاین تو"

هرکی با وسایلاش رفت تو کلبه منم رفتم تو کلبه حسابی خسته ام و خوابم میاد
فقط میخوام یجا پیدا کنم بخوابم!

"سه تا اتاق بالا ست یدونم پایین هرکدوم رو که میخواین بردارید"

نایل گفت هلن و هری با نایل رفتن بالا

"من پایین میمونم"

به زین گفتم اون خواست چونه بزنه که من زود رفتم تو اون اتاق زینم رفت بالا چراغ اتاق رو روشن کردم یه تخت تک نفره دراور پنجره و دستشویی جدا
عالیه!