When I look into your eyes
It's like watching the night sky
Or a beautiful sunrise
There's so much they holdAnd just like them old stars
I see that you've come so far
To be right where you are
How old is your soul?*******
لی - وضعیتش فعلا خوبه ولی اگه بازم اتفاقی افتاد به من خبر بده.
پرستار سری تکون داد
- چشم دکتر.لیام لبخندی زد و از اتاق بیمار بیرون اومد. تا ده دقیقه دیگه شیفتش تموم میشد و بالاخره میتونست بره خونه و دوباره استراحت کنه.
روپوش سفیدش رو با کتش عوض کرد.
یه هفته ای میشد از خونه بیرون نرفته بود. یه هفته ای که خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود و خاطراتش رو مرور میکرد.تلفنش شروع به زنگ زدن کرد .
لی - جانم لویی؟ چیزی شده؟لو - سلام لیام. نه چیزی که نشده... یعنی چطور بهت بگم؟
نگرانی و اضطرابی که پشت صدای لویی بود لیامرو هم نگران کرده بود.
لی - بگو دیگه لویی. کسی چیزیش شده؟ زین حالش بد شده؟
تیکه ی آخر حرفش کاملا غیر ارادی از دهنش بیرون اومد. بی اراده نگران پسری شده بود که تازه یه هفته بود به زندگیش برگشته بود.
لو - نه نه. همه حالشون خوبه. قول میدی چیزی به هری نگی؟
لیام کلافه شده بود. این تماس غیر منتظرانه بعد از یه شب کاری طولانی از ظرفیتش خارج بود.
لی - آره لوووییی. فقط بگو چی شده
لو - باید ببینمت لیام. همین امروز!
وقتی کسی ابن طور یهویی ازت درخواستی میکنه دو حالت داره. یا درخواستش خیلی مهم بوده و یا شاید میدونه که اگه صبر کنه فرصتش رو از دست میده.
هر چی که باشه، لیامآدمی نیست که نگرانی و دو دلی لویی رو ببینه و درخواستش رو رد کنه.
لی - اوکی کجا بیام؟
لو - کافی شاپ سندِرز.
لی - تا نیم ساعت دیگه اونجام
و بعد بدون خداحافظی قطع کرد. این تماس ناگهانی لویی تا حدودی براش نگران کننده بود و ترجیح میداد هر چه سریع تر به اون قرار لعنتی برسه و از این نگرانی در بیاد.
...
در کافه رو باز کرد و داخل رفت. چشم هاش رو بین میز های توی کافه گردوند تا لویی رو پیدا کنه.
روی گوشه ای ترین میز کافه نشسته بود و نگاهش به دستاش بود. اضطراب توی تک تک حرکاتش موج میزد.
آروم به سمتش رفت و صندلی جلوش رو عقب کشید. لبخندی به لویی زد و نشست.
دستاش رو روی میز بهم گره زد و گفت : خب؟ چی میخواستی بگی؟
YOU ARE READING
ps, I love You |Z.M| • |L.S|
FanfictionHighest Ranking : #1 in zayn malik #1 in liam payne #2 in romance پایم را روی مین گذاشتهام! اگر تِکان بخورم مردهام... باید همینجا که هستم بمانم تا آخر دُنیا دُرست وضعیت ِسرباز جنگی را دارم، کنار تو و زیباییات... 👈🏻 لیام پین عاشق دو تا گوی خورشی...