You & I

327 20 11
                                    

به ورژن پیانو you &I گوش بدین قشنگ میخوره:')
-----------------------
هرچقدر میگذشت صدای جمعیت بلند تر میشد و اضطرابش رو بیشتر میکرد. استیج خالی تر میشد و خودش مثل احمقا اون وسط وایستاده بود و فن هایی که ایستاده براش سوت میزدن رو تماشا میکرد. نه اینکه خوشحال نباشه. اون فقط زیادی دچار دوگانگی شده بود.

با خاموش شدت چراغا به سمت صندلی پیانو حرکت کرد وقتی نشست نفسش رو با تموم قدرتی که از خودش سراغ داشت بیرون داد و دستاش رو که کمی میلرزیدن رو کلاویه های پیانو گذاشت و میکروفن رو جلوی صورتش تنظیم کرد.

وقتی صدای جمعیت خفه شد، شمارش معکوس رو توی دلش شروع کرد و بعد مدت ها کلنجار با خودش اجازه داد کلمه ها از بین لب هاش خارج شن.

-توی اولین روز از تور سولوم جا داره از عزیزام یاد کنم. این آهنگ رو خیلیاتون میشناسید. ولی خب میدونید؟ این آهنگ جوری زندگی من رو دربر گرفته که ثانیه به ثانیش باعث میشه هر دفعه دلیل زنده بودنم رو به خودم یاد اوری کنم

صدای دست و سوت جمعیت لبخند کوچکی رو لباش اورد که باعث شد سرش رو کمی پایین میندازه و اون حواسش نبود که صفحه مانیتور صورت اونو نشون میده و اون حرکت کیوتش دل میلیون ها نفرو میبره.

-و دلم میخواد این آهنگو تقدیم کنم به عزیزترین کس زندگیم. و ازش ممنون باشم بابت تموم این سال ها. بابت تموم لحظه های قشنگی که باهم داشتیم. و ازش عذر بخوام که خیلی اوقات اونجور که باید پیشش نبودم. ازش مراقبت نکردم. زیبایی تو کاری با من کرد که حتی خدایان بالا سر هم نمیتونن مارو جدا کنن.

و جرقه های توی دلش امیدوار بودن که تماشاگرایی که اونجا بودن منظورش رو گرفته باشن.

- I figured it out
I figured out from black and white
Seconds and hours
Maybe we had to take some time
.......

حس خوبی که تموم وجودش رو گرفته بود رو نمیتونست با هیچ حس دیگه ای مقایسه کنه. حتی با اولین بوسه. یا با اولین قرار. یا شایدم اولین سکس!

از تصورات خودش لبخند عمیقی زد و براش مهم نبود میلیون ها نفر بهش خیره شدن. تنها چیزی که میخواست این بود که به بک استیج بره و عزیز دلش رو که اونجا منتظرش بود بغل کنه و برای بار چندین هزارم بهش یادآوری کنه کنه چقد دوسش داره.

بعد از تموم شدن اهنگ و وقتی که فن ها ایستاده تشویقش کردن، به بهونه استراحت استیج رو ترک کرد.

لو-زین تو اتاقه

با عجله به سمت تنها اتاقی که اونجا وجود داشت رفت و وقتی داخل شد زین رو دید که گوشه اتاق توی خودش جمع شده بود و صدای هق هقش کل فضا رو گرفته بود.

با قدم های آهسته به سمتش رفت و وقتی دستش رو رو شونش گذاشت زین سرش رو بالا گرفت و وقتی لیام رو دید گریش شدت گرفت.

-گریه نکن بیبی من

زین خودش رو تو بغل لیام انداخت و پیراهنش رو چنگ زد و اهمیت نداد تا چند دقیقه دیگه باید با لباس چروک شده روی استیج بره. اصن به درک. مردش فقط برای خودش جذاب باشه.

-من چیکار کردم که تورو دارم؟

-هیسس زینی. امروز یه روز خوبه. ما داریم به پایان نزدیک میشیم. نباید گریه کنی.

لیام زین رو بلند کرد و روی چشمای اشکیش رو بوسید و با انگشت شصتش خیسیشون رو گرفت.‌دستش رو بلند کرد باهم از اتاق خارج شدن. وقتی از همه گذشتن و تقریبا به سمت خاروجی نزدیک شدن لیام توقف کرد و روبروی زین قرار گرفت و اجازه داد لباشون رو هم قفل بشه

-همینجا بمون زین ولم نکن

-نمیرم لی نمیرم

-قول؟

-قول

لیام پیشونی زین رو بوسید و میکروفن رو برداشت.

اونا نمیدونستن شاید جای درستی اون کاری نکردن
و نمیدونستن فنا خواسشون به همچی هست
و نمیدونستن هیچی از دوربیناشون دور نمیمونه

-----------
این داستان:
بازگشت همدم و کسشرهایش😂😂

اقا به یکی قول اسمات داده بودم ببخشیدددد ایشالا دفعه بعد😭😭

خودم اینو با ریمیکس آهنگ جومونگ خلسه نوشتم ولم کنید😂😂😂

Ziam FeelingsOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz