It's getting worse

353 24 34
                                    

-لیام تو اومدی؟

شریل با لحن طلبکارانه ای از اتاق بیرون اومد و وسط حال وایستاد. لیام کت قهوه ایش رو در اورد و خودشو روی کاناپه سه نفره ولو کرد

-بر کجاست؟

لیام با خسته ترین حالت ممکن پرسید و چشاشو بست. شریل روبروی لیام وایستاد و دست به سینه نگاش کرد

-خوابه

-چی میخوای

-تو هنوزم دوسش داری نه؟

لیام چشاشو باز کرد و به شریل نگاه کرد تا بتونه سوالشو بهتر هضم کنه

-راجب چه فاکی داری حرف میزنی؟

-خودتو به اون راه نزن لیام

شریل صداشو بالا برد و دستاشو سفت مشت کرد. نفسای عصبانیشو بیرون میداد و لیام هنوز منتظر توضیح بود

-تو هنوز زینو دوست داری

لیام با شنیدن اسم زین چشاش درشت تر شد و دقیق تر به شریل نگاه کرد.

-اون عوضی چی داره که بعد این مدت بهش فکر میکنی؟

-درست صحبت کن

لیام با لحن تحدید آمیزی گفت و با اخم به شریل نگاه کرد.

-من هنوز نمیفهمم اون فاکی تروریست چی داره که تو همیشه اونو به من و پسرت ترجیح میدی

لیام روبروی شریل ایستاد و سیلی محکمی در گوشش خوابوند.

-بهت میگم درست صحبت کن..اره من هنوزم دوسش دارم..اندازه تموم لحظات عمرم دوسش دارم

لیام داد زد تند تند نفس میکشید. انگشت اشارش رو روبروی صورت شریل گرفت

-فقط یک بار دیگه راجب زین اونجوری حرف بزن ببین چیکارت میکنم

-اوه چیکار میخوای بکنی؟

شریل با لحن مسخره ای از لیام پرسید و دستشو روی طرف سیلی خورده صورتش گذاشت.

-یادت نره همه چیزی که الان داری دست منه لیام پین

شریل با نیشخند به لیام نزدیک شد و تو چشاش زل زد. کیفش رو برداشت و از خونه بیرون زد.

لیام کلافه رو صورتش دست کشید و همونطور که تیشرت و شلوارش رو در میاورد به سمت حموم رفت. حتی قطره های اب سرد هم نمیتونست از داغی بدنش کم کنه. و طبق عادتش اون هیچوقت نتاشو فراموش نمیکرد.

Ziam FeelingsWhere stories live. Discover now