11|| you happened!

800 132 221
                                    

مت ماگ قهوه شو تو دستش اروم و دایره وار تکون میداد و به صدای چرخش مایع داخلش گوش میداد. انگار عادت شده بود به محض رسیدن به اینجا به سمت دستگاه قهوه ساز بره. مهم نبود ساعت چنده، بدنش شرطی شده بود.
به طور واضحی تو فکر بود و این از چشم همکاراش دور نمی موند: تو فکری؟

البرتو گفت و عینکشو از روی تیغه ی بینیش برداشت تا شیشه شو تمیز کنه. مت سری تکون داد و دام از رو صندلی کناری گفت: اَل میخاد امروز ومپایر بشه، من که براش هیجان زده م!

البرتو سرشو با عشوه تکون داد و چندبار تند تند پلک زد: اصن دل تو دلم نیس واس دندون دراوردن!

دام سرشو جوری خم کرد که صورتش از پشت متیو برای البرتو قابل رویت باشه و بعد روبهش لباشو غنچه کرد و لب زد " جووون که قشنگم" و البرتو خندید و ادای سرخ شدن و خجالت کشیدن دراورد.
البته که هردوشون تنشون برای مسخره بازی میخارید.

مت چشمی براشون چرخوند و کمی از قهوه شو نوشید.

کت که درحال لاک زدن برای امراد بود پرسید: بچه ها من امشب ماشین نیاوردم کی یه دختر بیچاره رو میرسونه؟

ایزا درحالیکه اماده بود تا اتاق گیریم رو ترک کنه اعلام کرد: من امشب نذر کردم دو نفرو ببرم .حالا خودتون بین خودتون ده ،بیس ،سی، چهل کنین.

دام که فهمید کار رزالین با موهاش تموم شده درحالیکه خودشو تو اینه برانداز میکرد پرسید: اوهوک! چی شده امروز مهربون شدی؟

ایزا درحال خروج چشمکی بهش زد: اوه بیبی من همیشه بودم!

مت ماگ شو دوباره تو دستش تکون داد و قفل گوشیشو باز کرد، شاید باید خودشو با توییتر یا اینستاگرامش سرگرم میکرد.
میدونست که امروز مثل اکثر روزها نیست که کارش زودتر از بقیه تموم بشه، چرا که کمی دیرتر از معمول اومده بود. مت ساعت سه عصر اومد چون فقط چندتا سکانس داشت که باید شب برداشت میشد‌. البته که امروز همگی با چند ساعت تاخیر سر لوکیشن حاضر شده بودن تا بخاطر فیلمبرداری دیشب که تا حدود 2 شب طول کشید، کمی استراحت کنن.

پس مت بی هدف تو خیابونای اطراف بالا و پایین رفته بود و سعی کرده بود ذهن شو درباره مواجه شدن با هری جمع و جور کنه. اون قطعا نمیتونست خونه بمونه و با استر سروکله بزنه‌. نیاز داشت تنها باشه و به مغزش فرصت اماده شدن بده.
ناهارشو از مک دونالد خریده بود و اونو تو ماشینش خورده بود‌. دوست نداشت تو محوطه غذا خوری با هری مواجه شه.

مت تا میتونست دور زد و دور زد.
گاهی ادم از فکراش اونقدر کلافه میشه که نمیدونه به کجا پناه ببره.
به هرحال هرجا بری سرتم همراهته!

مت دقیقا تو همچین حالی بود.
اون خواب خیلی چیزهارو براش واضح کرد، چیزایی که نباید اونقدر براش شفاف میشدن.
خاطراتی رو از کسی زنده کرد که نباید زنده میکرد.

Løst smileWhere stories live. Discover now