13|| The only good thing

948 144 541
                                    

زیپ کوله شو بست و سعی کرد با انجام دادن تمرینات ریلکسیشن که دکتر یادش داده بود، خودشو اروم کنه. هیچ دلش نمیخواست یکبار دیگه اونجوری جا بزنه.

پاول فرشته بود.
درست زمانی که مت حس میکرد الانه که بمیره، جونشو نجات داده بود و بعد درحالیکه فکر میکرد قراره مثل همیشه تو تنهایی خودشو اروم کنه، اون اومد و تسکینش داد.

چشماشو با انگشتای اشاره و شصتش مالوند و دوباره رو تخت نشست تا به زانوهاش فرصت تامین انرژی برای نلرزیدن بده و همون موقع بود که صدایی شنید: متیو؟

تن صدای اروم و نرم هری چیزی نبود که مت نتونه تو ثانیه اول تشخیصش بده.
اخزین نفری بود که انتظار دیدنشو در اون موقعیت داشت.
شاید ته دلش گرم شد‌.‌ شاید حتی میخواست لبخند بزنه اما نزد.
احساساتشو سرکوب کرد چون مجبور بود؛ نمیخواست تو منجلابش یوفته؛ درحالیکه خبر نداشت همین الانشم داره توش غرق میشه و هرچی بیشتر دست و پا میزد، بیشتر فرو میرفت.

هری رو دید که با قدم های نا مطمئن از پله ها بالا اومد و بهش نزدیک شد: خوبی؟

مت سرشو پایین انداخت و به دستاش نگاه کرد: الان، اره.

هری رفت و کنارش، لبه ی تخت نشست. مت حس کرد الکتریسیته از رون پای هری بهش منتقل و توی بدنش منتشر شد وقتی پاهاشون همو لمس کردن : حمله ی عصبی؟

هری پرسید و مت نگاهشو به سمتش چرخوند. از کجا میدونست؟ هری لبخند کوچیکی زد. نگاهشو خونده بود: بزار به حساب باهوشیم!

از خودش تعریف کرد و باعث شد هردو کوتاه و اروم بخندن و برای چند لحظه سکوت بینشون جاری بشه.
مت سعی نکرد مخالفت یا کتمان کنه، اگه هری بخاطر علائمش متوجه حمله ش شده بود، پس دروغ گفتن فایده ای نداشت. لب پایینشو داخل دهنش کشید و بخاطر طعم توت فرنگی اول گیج شد ولی بعد با یاداوری لب لو تاحدودی لبخند زد: مت اگه... اگه تو دوستی مونو نمیخوای... این-

_هری.

جمله شو قطع کرد و گردنشو چرخوند تا بتونه تو چشماش نگاه کنه: اون حرفمو... فراموش کن.اصلا... فکر کن اونو نشنیدی.

مت گفت و هری نگاهشو به دست مت که دست دیگه شو تو خودش میفشرد، انداخت: من درک میکنم‌. گاهی ادم حرفایی میزنه که... نباید.

مت سرشو تکون داد و نگاهشو روی نقطه ای روی موکت روی زمین نگه داشت: بخاطر حرفای این چند روزم عذر میخوام.

هری زمزمه وار گفت اما بخاطر سکوت محیط مت تک تک کلماتشو شنید: منم...

مت با صدای بم اما ارومی گفت و هری حس کرد موهای پشت گردنش بخاطرش سیخ شد. دستشو نوازش گونه روی رون پای پسر کنارش کشید و پرسید : اگه حالا بهتری، بریم؟

مت سری تکون داد و نگاهی به دست هری که روی پاش بود انداخت. با بلند شدن هری اون هم بلند شد: و یه پیشنهاد! فکر کن هیچ کس اونجا نیست‌‌.‌.. هیچ دوربینی...هیچ ادمی... فقط من و تو.... فقط ما.
این بهت کمک میکنه.

Løst smileWhere stories live. Discover now