👻 قسمت نه 👻

5.6K 1.1K 150
                                    

-خل شدی؟ من با این سر و وضع بیام مهمونی؟

با صدای بلند بعد از اینکه چانیول بالاخره زبون باز کرد و گفت داریم کجا میریم داد زدم و باعث شدم بچرخه سمتم.

-مگه سر و وضعت چشه؟

چشمام رو چرخوندم.

-پارک چانیول من یونیفرم کوفتی مدرسه تنمه!

چانیول با خونسردی شونه ای بالا انداخت.

-خب مگه چیه؟ خیلی هم بهت میاد، کیوت شدی!

ابروهام رو بالا دادم و مکثی کردم. اگرچه که شنیدن اینکه بهم بگه کیوت هر دفعه خوشحالم میکرد اما تو این لحظه زیاد به حرفش اعتماد نداشتم!

-من با یونیفرم نمیام پارتی!!!

چانیول هوفی کشید.

-خب میتونیم بریم خونه اتون تا بری لباس عوض کنی!

دستم رو به پیشونیم گرفتم و نفس عمیقی کشیدم.

- من پنج دقیقه پیش زنگ زدم به مامانم و سر خونه نیومدن باهاش دعوام شد! فکر میکنی اگه الان برگردیم میذاره دوباره بیام بیرون؟

چانیول یه کم فکر کرد.

-راست میگی...پس بریم یه چی بخریم!

جلو اومد و بازوم رو چسبید و وادارم کرد باز راه بیافتم.

-میدونی وقتی فهمیدم گی ام به این فکر کردم که لازم نیست سر چیزایی مثل خرید و لباس و اینا اذیت بشم چون طرف مقابلم دختر نیست...اما ظاهرا خیلی بدشانسم...

چانیول با نیشخند گفت و من با حرص بازوم رو ازاد کردم.

-اگه قبلش زنگ میزدی و انقدر مرموز بازی درنمیاوردی این وضعیت پیش نمیومد! ببخشید که نمیخوام احمق به نظر برسم...

چانیول به صورت عصبانیم چشمکی زد.

-عیبی نداره...من همیشه یه راهی واسه فان کردن همه چی دارم...حتی این...

-منظورت چیه؟

پرسیدم اما طبق معمول جوابی نگرفتم. چانیول علاقه عجیبی به سر دووندن من و استرس وارد کردن بهم تا لحظه اخر داشت. البته ده دقیقه بعد که هلم داد تو یه فروشگاه لباس متوجه شدم منظورش از "فان" چیه!

-الان...ازم...توقع...داری...اینا رو...بپوشم؟

شمرده شمرده جوری که انگار سعی دارم یه مسئله ریاضی رو حالی یه بچه پنج ساله بکنم با لبخند گفتم و چانیول با ارامش سری به نشونه اره تکون داد.

-خل شدی؟؟؟؟؟؟

چنان بلند داد زدم که چانیول از جا پرید.

-نه خیلی هم عقلم سر جاشه! من رو تا اینجا دنبال خودت کشیدی در نتیجه لباسی رو میپوشی که من میگم!!!

📝Before I Kill Myself📝Where stories live. Discover now