👻 قسمت نوزده 👻

6.3K 1.1K 250
                                    

وقتی برگشتیم خونه و چانیول بعد از بوسیدن بورام و یه خداحافظی جانانه باهاش فقط یه چشمک بهم زد، تنها فکری که کردم این بود که اون عوضی بیش از حد بدجنسه...

احتمالا داشت انتقام رفتار من رو میگرفت...بورام که حسابی خسته بود رو از بغلش گرفتم و با لب های اویزون عروسک جدیدش رو زیر بغل زدم و وارد خونه شدم. معلوم نبود باز کی همدیگه رو میدیدیم و اون حتی من رو برای خداحافظی نبوسیده بود...

بقیه طول شب ذره ای فکرم به سمت اینکه حرفش راجع به اومدن به خونه امون جدی بوده نرفت... شام خوردم ، یه کم با تکالیف مسخره ام سر و کله زدم و بعد خوشحال از اینکه فردا تعطیله و میتونم حسابی بخوابم خودم رو زیر پتوی نازکم ولو کردم.

نمیدونم چقدر گذشته بود اما خوابم تازه داشت سنگین میشد که با صدای تق تقی که شنیدم پلکام نیمه باز شد. اول فکر کردم توهم زدم و دوباره بستمشون اما بعد از شدت گرفتن صدا وحشت زده از جا پریدم و نشستم و تو تاریکی اتاقم نگاهم رو به اطراف چرخوندم. این دیگه چه صدای کوفتی ای بود؟

به محض اینکه دوباره شنیدمش گوشام چشم های وحشت زده ام رو به سمت منبعش هدایت کردن و با دیدن چانیولی که گوشی به دست پشت پنجره اتاقم بود هینی کشیدم.

نور گوشیش رو انداخته بود تو صورتش و عین فیلم های ترسناک از پشت پنجره با اون چشم های کوفتیش بهم زل زده بود. خودمم نفهمیدم چطور از روی تخت اومدم پایین و تلوتلو خوران رفتم سمت پنجره اتاقم. انقدر گیج و منگ بودم که پام به پتوم گیر کرد و تقریبا با مغز اومدم زمین.

پنجره رو باز کردم و با چشم هایی که مطمئن بودم اندازه توپ تنیس شده به صورت خونسرد پسر روبروم خیره شدم.

-تو دیگه چه دیوونه ای هستی؟؟؟؟

بهم متقابلا خیره شد و یهو جلوی بلیز گل و گشادم رو گرفت و من رو تو قاب پنجره کشید و لب هاش رو کوبوند روی لب هام. در حالی که بدنم از این حرکت یه دفعه ای عین سنگ شده بود بی حرکت موندم و بعد یه بوسه نسبتا عمیق چانیول یقه ام رو ول کرد و با نیشخند بهم خیره شد.

-با این موهای ژولیده و حالت خوابالو خیلی کیوت شده بودی نتونستم مقاومت کنم...برو کنار بیام تو...

طوری ریلکس بود که انگار ظاهر شدن یه دفعه ایش کنار پنجره اتاق من طبیعی ترین چیز دنیاست. یه کم تونستم خودم رو کنار بکشم و اون بعد جا دادن گوشیش تو جیبش دستاش رو ستون بدنش کرد و با یه حرکت اومد تو اتاقم و باعث شد فک من یه سقوط ازاد به سمت زمین بره. خودش پنجره رو بست و چرخید سمتم و قبل از اینکه من حتی بخوام شروع به غر زدن کنم دستاش رفت زیر پاهام و بلندم کرد و منم اتوماتیک وار دور کمر قویش حلقه اشون کردم و با بهت به صورت بیخیالش خیره شدم.

-همیشه اینجوری میخوابی کاپ کیک؟

با نیش باز پرسید و من تازه یادم اومد فقط بلیز تنمه با لباس زیرم چون دوست داشتم پاهام نرمی و خنکی تشک و ملافه ها رو حس کنه...

📝Before I Kill Myself📝Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang