chapter 14

1.5K 293 79
                                    


ته چپترو بخونین؛ ووتم یادتون نره😁😊

کمی بعد، لویی، هری و آنه به خونه آلفا رسیدن.

"فقط دارم بهتون هشدار میدم؛ من چهارتا خواهر کوچیکتر دارم و اونا یه‌خورده وحشین" لویی به دوتاشون گفت قبل از اینکه کلیدو تو قفل بندازه و بچرخونه و درو باز کنه.

لویی با شنیدن تمام اون صداهای آشنا که مال دعوا و جیغ‌جیغای خواهراش بودن، آه کشید؛ اما بعد لبخند زد و اجازه داد تا آنه و هری داخل شن. البته هری اونجارو میشناخت از اونجایی که قبلا هم به خونه لویی اومده، ولی هیچوقت خواهراش، مادرش یا نامزد مامانشو ملاقات نکرده.

"همینجا وایسین" لویی خطاب به هردوشون گفت قبل از اینکه داد بزنه "من خونه‌م" و ماهیچه‌هاش ناخودآگاه با شنیدن صدای پاهای متعددی که به زمین میخوردن، منقبض شد.

لحظاتی بعد، لویی توسط چهارتا دختر مورد حمله قرار گرفت؛ دو تای کوچیکتر شبیه همدیگه _دوقلوهای همسان_ بنظر میرسیدن، پاهاشو نگه داشته بودن؛ درحالیکه یکی دیگه‌شون رو پشتش پرید و اون‌یکی از جلو بغلش کرد.

"تو بد دردسری افتادی"
(you are in deep shit)
اونی که پشتش بود، با لحن آهنگینی خوند. بنظر میومد که از بین بقیه‌شون، بزرگتر باشه.

"یطوری میگی انگار خودم خبر ندارم لاتی" لویی غر زد "مامان! آنه و هری رو با خودم آوردم"

دخترا اجازه دادن داداش ازشون جدا شه و میخواستن سمت آنه و هری برن و اونارم بگیرن ولی لویی با سرعت نور جلوشون سبز شد و نرم غرید.

"عقب بکشین" دستور داد.

دخترا با چشمای گشاد شده بهش زل زدن.

لویی احتمالا هیچ وقت چیزی مثل این رو انجام نداده بود اما هری یه جایی خونده بود که با جفت گیری ممکنه یه چیزی توی آلفا بیدار بشه که مشابه رات هست. اون چیزی مثل هورنی بودن شهوت یا میل به باردار کردن جفتشون نیست؛ بلکه حس غریزه ی اونا برای محافظت از امگا در برابر هرکس یا هر چیزیه.

"لو،" هری با ملاطفت گفت و دستش رو روی شونه‌ی آلفاش گذاشت "همه چی روبراهه. آروم باش. بیا بریم دنبال مادرت بگردیم"

لویی یه نفس عمیق کشید و چند بار پلک زد. "من..." لویی مِن‌مِن کرد و گفت "من نمی... نمیدونم اونجا داشت... داشت چه اتفاقی می‌افتاد"

"بعضی وقتا جفت گیری احساس مالکیت و محافظت رو توی آلفا تحریک میکنه" هری اونو آروم کرد و داخل خونه کشید.

دخترا از شوک درومدن و دور سه‌تای اونا جمع شدن. آلفا یه دستشو دور کمر هریش انداخت و شقیقه‌شو با مهربونی، ملایم بوسید.

خانم که کاملا واضح بود مادر لوییه، از آشپزخونه اومد بیرون. یه لبخند بهشون زد قبل از اینکه به سمتشون بیاد "من جی هستم تو هم باید هری باشی درسته؟"

Friends with complication (Completed)Where stories live. Discover now