chapter 58

383 89 104
                                    


وان تینگ؛ فکر کنم تقریبا همه درجریان باشن که رل زدن و اینجور چیزا بین فامیل چقدر تابو هس تو خارج.
پس لطفا دقت داشته باشید که سم و لویی، مثل داداش بهمدیگه نگاه میکنن و هیچ گونه منظوری ندارن🤦🏻‍♂️
لطفا کاسه داغ‌تر از آش نشوید؛ باتشکر😐✌🏼

~~~hukas

چند ساعت بعد به خاطر ضربه‌ای که به لپش خورد، از خواب بیدار شد. اول فکر کرد پسرشه ولی بعد اونو دید که یکی دو متر دورتر داره برای خودش چرخ میزنه. صاحب اون دست، دقیقا بالای سرش نشسته بود.

"چی شده هیدن؟" درد، کلافه و بی‌حوصله‌ش کرده بود و اگه میشد میان‌تنه‌ش رو می‌کند و مینداخت دور تا مطمئن باشه هیچ باسن و شکمی نداره تا دیگران به واسطه‌ش انقدر عذابش بدن.

"فکر کنم اسکای به قدر کافی تمرین کرده"

"ها؟"

"اسکای آماده فراره" هری فوراً صاف نشست و دستشو رو دهن پسربچه گذاشت "هیس! تو مطمئنی؟" با تردید پرسید.

پسرک سرش رو پایین بالا کرد "هوم. فقط اگه بشه، بهتره چند روزی صبر کنیم زخمای پاش ترمیم بشه"

آروم خودش رو سمت اسکای کشید و بغلش کرد. دستاشو کف پاش کشید و با لمس بریدگی‌ها و تاول‌ها زیر انگشتاش، هیس کشید.

"متاسفم پسر کوچولو"

به هر حال به این گفته بود اسکای رو تمرین بده تا بتونه بدون توقف مدتها راه بره و بدوئه و هر چند گرگینه باشه، این برای کسی که هنوز حتی یک سالش هم کامل نشده، دردناک بود.

"هیدن"

"بله لونا"

"بیا اینجا"

و وقتی رو به روش ایستاد، دست آزادش رو دوره بدن بتا پیچید و در آغوش کشید "کارت عالی بود. نمیدونم اگه تو نبودی میخواستم چیکار کنم. خیلی ممنونم ازت"

لپاش گل انداختن وقتی مودبانه جواب داد "خواهش می کنم. کار سختی نبود. جونیور تاملینسون خیلی شیرین و باهوشن"

"دوست داری همیشه باهاش باشی؟"

"باهاش... باشم؟" چشمای گرد شده‌ش و سری که کج کرده بود، هری رو یاد اولین باری که همدیگه رو تو اون دخمه‌ی مرگ ملاقات کرده بودن، مینداخت.

"من مطمئنم دوستای خوبی میشین" هری رابطه لئون و لوکاس رو دیده بود. تو غم‌انگیزترین سختی‌ها؛ و شادترین لحظه ها دیده بود که چطور پشت هم وایمیسن و هوای همدیگر رو دارن. دلش می‌خواست پسرش هم از همچین رابطه‌ای بی‌بهره نمونه.

"اما ایشون شاهزاده پک هستن" همونجور که با انگشتاش بازی می‌کرد، گفت.

"و به نظرت اسکای شبیه یک شاهزاده است؟" هر دو به پسری نگاه کردن که سعی داشت با آب دهنش حباب درست کنه و مردمک چشماش، رو نوک بینیش فوکوس کرده بودن.

Friends with complication (Completed)Where stories live. Discover now