برگشتم و با ترس پشت سرمو نگاه كردم.اون همون پسري بود ك....
اون هري بود.
كاملا خيس شده بود.-تو...ت ت ت تووو اينجا چيكار ميكني؟
با صداي لرزونم گفتم+تو بهم زنگ زده بودي.
فاصله شون زياد نبود.
قطره هاي بارون عينك زين رو كاملا غير قابل استفاده كرده بودن.
هري عينك زينو از چشماش برداشت و بعد توي چشماي ترسيدش عميق نگاه كرد
چقد معصوميت توي اين نگاه ميتونه باشه؟؟؟فاصله شون توسط هري كمتر شد.
كمتر و كمتر...با باز شدن در سريع از هم فاصله گرفتن
-هيچ معلومه كجايي زين؟؟؟
ريچل با دندوناي اردتونسي شده و موهاي دم اسبي و يه عالمه لباس پشمي دم در ظاهر شد.+من داشتم ميرفتم
هري هول شد.عينك زين رو دستش داد و دستشو لمس كرد.
+از اين به بعد هر وقت خواستي ديروقت بياي خونه بهم بگو.
خدافظ.
موهاي بلندشو عقب داد و دستاشو به هم زد و عقب عقب راه رفت و به سمت ديگه ي خيابون دويد.زين لبخند زد.اون خوشحال بود.
هري حس خوبي بهش ميداد.
اون پسر بلند قد هيكلي خوش چهره ي دبيرستان!
دويدن هري رو زير بارون توي تاريكي نگاه ميكرد ك با صداي جيغ ريچل برگشت توي خونه.يعني تمام مدت هري دنبالم بود؟؟؟؟؟
End of flashback
زمان حال
ادامه پارت اول
ديدار زين و هري-
زين چند قدم روبه عقب برداشت و در رو بست.
برگشت و دستگيره ي سرد در رو توي دستاش گرفت و همون حالت ايستاد و چشماشو بست.
سرش گيج ميرفت/بخاطر داروهايي ك خودسرانه مصرف ميكنه سرگيجه داره.اما اصلا به روي خودش نمياره و سرچند گاهي اين سرگيجه ها و حالت تهوع هاي عجيب سراغش ميان.
نه تنها ك به هري چيزي نگفته بلكه هيچكس از مصرف داروهاي ارام بخشش خبر نداره.هري جلوتر رفت و دستاشو دوركمر زين حلقه كرد و اروم گفت
-چي شده زين؟چرا اينقد ساكتي؟
زين دستشو از روي دستگيره در برداشت
+هيچي.هز ما زياد وقت نداريم.الانه ك شو تموم شه.-پس بهتر نيست حرف نزنيم؟من واقعا نميخوام الان حرف بزنم.
هري اينو گفت و توي يه حركت زين رو برگردوند و توي بغلش گرفت.
اونو بلند كرد و زين پاهاشو دور كمر هري حلقه كرد و دستاشو دور گردنش انداخت.
هري زين رو به ديوار كوبيد و لباشو بوسيد.
YOU ARE READING
C A S I N O [Z.S]
FanfictionJust luv me,just trust me...yesterday was over...forever! -بسه ديگه هري،الان ميان. +باشه بخند.فقط يه عكس ديگه. -اينو سه يه دقيقه پيش گفتي...