#15_Hold My Hand_Isak Danielson

528 83 4
                                    

#15
کمک کرد بشینم رو ویلچر..

لیام:بریم دیگه..

من:بریم..

کاش هیچوقت اینجا برنگردم..

رسیدیم به ماشینش..و از همون لحظه ماتم برد،خدای من..آئودی؟..همیشه دوست داشتم سوار یکیشون بشم..و الان تو یکیشون نشستم..حیف که نمیتونم خودم برونمش..فک کنم از ضایع بازیم لیام فهمید..

لیام:برا خودته..

من:هان!؟چی؟

لیام:فقط ی شرط داره..

من:بزار خودم بگم..حتما باید خوب شم؟

لیام:خوبه..یاد گرفتی

لبخند زد ماشینو روشن کرد راه افتادیم..

به خونه ای که میگفت رسیدیم..خب..اینجا یکی از بهترین محله های کل لندنه..
کمکم کرد پیاده شم..

لیام:اینجا ویلچر نداریم..ولی من هستم..

من:چی؟نه خودم میام..

لیام:نمیخواد..گفتم که من هستم..

با ی حرکت از رو زمین بلندم کرد..چندتا پله میخورد تا به خونه اش برسیم..رسیدیم منو رو مبل گذاشت..خودشم نشست روبروم

فاک اینجا محشره..خونه به این بزرگی فقط برا ی نفر تنها؟

من:لیام..اینجا تنهایی؟

لیام:نه..الان نه..

من:با کی زندگی میکنی؟

لیام:با ی نفر که جلوم نشسته..

من:خب من که چند روز اینجا میمونم..واقعا تنهایی این خونه خیلی بزرگه..

لیام:نمیزارم بری..

من:اگه دادگاه محاکمه کنه..دیگه نمیتونم..

لیام:من قراره این جور کارا رو درست کنم مگه نه؟

من:خب..آممم آره..
سرمو انداختم پایین..

لیام:دلت نمیخواد دوش بگیری؟

من:چرا واقعا..من که هر روز عادت داشتم زیر آب بودم این چند روزو نمیدونم چجوری تحمل کردم..

لیام:خب..حموم طبقه بالاست..برات وان گرم آماده میکنم..

پاشد رفت..بعد 5دقیقه برگشت..

لیام:بریم؟

من:بریم؟

لیام:من میبرمت تا اونجا ینی خنگول..

من:آها..

چرا هوش و حواسم سرجاش نی؟همش بخاطر اونه..کلمه ها رو گم میکنم..مغزم درست کار نمیکنه..

بازم بلندم کرد..بردتم دم در حموم..

من:لیام..بزار دیگه خودم راه برم..احساس بدی میکنم ..کمرت درد گرفت انقد منو بلند کردی ..

Depend On HimWhere stories live. Discover now