#41_sHe_Zayn Malik

292 53 7
                                    

#41
Liam pov
ساعت 9 صبحه.
یک ساعته بیدارم..بعد از اینکه لویی زنگ زد..دیگه خوابم نبرد..ولی ترجیح دادم پیش زین بمونم..به صورت خوشگلش نگاه میکردم..موژه های بلندش..امروز خیلی کار داریم که انجام بدیم..

پاشدم رفتم تو اشپزخونه تا ی قهوه ای چیزی آماده کنم..زینم شاید بیدار شد تا اوموقع..
رفتم تو آشپزخونه..و قهوه درست کردم..ی فنجونم برای نایل درست کردم..دیدم همونجایی که دیشب بود خوابش برده..نشستم پیشش ، نیازی نبود بیدارش کنم چون خودش بیدار شد..چشماشو با پشت دستاش مالوند..

من:صبح بخیر

نایل:صبح بخیر لیام..

فنجون قهوه رو گرفتم سمتش با کمک دستش سرجاش نشست و از دستم گرفت..و تشکر کرد..
ازش خورد و ی نفس عمیق با آه کشید..سرشو انداخت پایین..

من:آدرسش..

نایل:هان؟چی!

من:میگم آدرس جایی که میشه پیداش کردو بگو

نایل:اوه تو خیابون باربِن..

من:خب ساعتی هست که بیاد بیرون؟

نایل:آره..میره کتابخونه..تو خونه پیش خواهر و بردار کوچیکش نمیتونه درس بخونه..دانشگاه غیر حضوری میره..بخاطر اون مرتیکه عوضی

عصبانیتشو درک میکنم..

من:باشه آروم باش..شمارشو داری؟

سعی کردم قیافه امو مهربون نشون بدم تا آروم شه..

نایل:داشتم..باباش گوشیشو ازش گرفت..برا اینکه نزاره بامن حرف بزنه..اگرم دستش باشه حتما خطشو عوض کرده

زیر لب داشت ی چیزایی میگفت..

من:اوهوم..خب میریم دم خونشون وایمیسیم تا بیاد بیرون..چ ساعتی میره؟

نایل:حدودا 3اینا..ولی لیام باباش اگه ببینه..

من:قرار نیست تو بری جلو..من میارمش تورو ببینه..

نایل:لیام این اگه بشه..خدایا..لنتی واقعا؟

هیجانشو میشد از تو چشماش دید..

من:آره..فقط باید عاقل باشه و بیاد..

نایل:اگه هنوز دوسم داشته باشه میاد..

بغض کرد..

من:تو کاری نکردی که ازت متنفر بشه..نگران نباش..

نایل:ازت ممنونم برو (bro-داداش :| )

بغلم کرد..منم بغلش کردم..
اون پسر خوبیه..دوست دارم بهش کمک کنم..

من:باید برم ببینم زین چرا بیدار نشد..

نایل:اوه آره..

بلند شدم و رفتم تو اتاق..پیشش روی تخت نشستم..

روی کمرشو نوازش کردم..

من:پرنس من بیدار نمیشن؟

تکون خورد و اخم ریز کرد..

Depend On HimWhere stories live. Discover now