Harry _ Crush

200 6 0
                                    

امروز پنجشنبه هست ولی تو مجبوری بری مدرسه چون کلاس فوق العاده تیزهوشان داری اصلا حسش نیست ولی چاره ایی جز رفتن نداشتی چون اگه نمیرفتی ننت میکردت.

با بی حوصلگی حاضر شدی ، هوای بیرون خیلی سرد بود.

هودی طوسیتو ک طرح "Rick & Morty "
بود رو پوشیدی و از خونه بیرون رفتی.
از خونتون تا مدرسه ۵ دقیقه راه بود.
.
.
.
بالاخره رسیدی مدرسه و زنگ در مدرسه رو زدی.
دوستت سلینا در رو باز کرد و رفتی تو دفتر معاونتون ک دختر مدیرتون بود و خیلی کول بود نشستی. تا معلمه بیاد.

بقیه بچه ها هم تو دفتر بودن و داشتن با معاونتون حرف میزدن.

بالاخره معلمه اومد و همه رفتین سر کلاس.
همیشه با سلینا میز سوم سمت راست میشستین ولی امروز اون پسره چشم آبی ک اسمش لویی بود و دوست چشم سبزش ک اسم اونم هری بود نیومده بود اونا همیشه میز اخر سمت چپ میشستن ، وقتی دیدیاونا نیومدن ب سلینا گفتی ک برین و جای اونا بشینید .

رفتین نشستین و معلم شروع کرد ب درس دادن فصل سوم ریاضی "هندسه و استدلال"
تقریبا ی ربع کلاس گذشته بود ک یکی در زد و هری وارد کلاس شد.

معلمه هم بهش گفت ک بیاد تو و بشینه اونم اومد و دیدی ک دوستش نیومده و شماها هم سر جاش نشستین پس یکم مکث کرد و اومد میز جلوی شماها نشست.

تو تا اون موقع فقط میشناختیش و میدونستی ک با هم تو یک فندومید و اینکه کلا خیلی ادم باحالیه.
معلمه داشت تالس و این چرت و پرتا رو درس میداد ک دیدی هری دفترشو درآورد میدونستی ک خیلی درس خون نیست و تعجب کردی ک تویی ک تقریبا ب درس اهمیت میدادی حس نوشتن نداشتی حالا این میخاد جزوه بنویسه؟؟

خودکارشو درآورد و بعد ی برگه از تو دفترش کند و شروع کرد ب نوشتن کلمه "Bitch" روی برگه.
داشتی نگاش میکردی ک چقدر خوشگل و جذابه چشماش خیلی قشنگ بودن.

نیم ساعت کلاس گذشت و اون کل برگه رو پر از کلمه "Bitch"کرده بود.

وقتی برگش پر شد ی برگه دیگه از تو دفترش کند و شروع کرد ب کشیدن دایره توش و تو همچنان محو نگاه کردنش بودی(ن خیلی ضایعا مثلا هی چشمت میوفتاد روش)

تو همین ۱:۳۰ شیفتش شدی یا ب عبارتی دیگر روش کراش زدی (خیلی از این حس بدم میاد)
غرق در افکارت بودی ک معلمه گفت برین ی ربع استراحت کنین بعد برگردین.

هنوز برگش جا برای دایره کشیدن داشت ...
دوستت سلینا برگشت بهش گفت
"خسته نباشی هری :))"

اونم ی لبخند محوی زد و سرشو ب نشونه مرسی تکون داد.
...
با دوستت رفتین سر کوچه تا خوراکی بخرین
تو ک عاشق بستنی بودی بستنی برداشتی با پفک و سلینا هم مثل تو همونا رو برداشت.

برگشتین تو مدرسه و همه بچه ها مونده بودن اخه کی تو این سرما بستنی میخوره.

رفتین تو اشپز خونه مدرسه و شروع کردین ب حرف زدن بعد دیدین هری هم با دوستاشه و دارن شکلاتو بین خودشون تقسیم میکنن.
سلینا ب هری گفت
"بیا هری بریم بالا سر کلاس پفک بخوریم"
اونم توجهی ب حرف دوستت نکرد و رفت.
...
رفتین سر کلاس و تو منتظر بودی ک اون بیاد ولی اون نیومد.

نیم ساعت کلاس گذشت ولی اون نیومد.
کلاسو پیچونده بود . "احمق"
ب خودت گفتی
"چرا انقد ناراحت شدی و منتظری ک یهو بیاد؟؟"
از خودت پرسیدی.

کلاس تموم شد و تو هیچی از درس اونروز نفهمیدی و با سلینا هم مشغول خوندن چتهای یسری از بچه ها بودین و کلا انگار فقط اونجا نشسته بودی.

...

کلاس تموم شد و از کلاس بیرون رفتی با سلینا رفتین تو یکی از کلاسای خالی پایین و داشتین هنوز چتا رو میخوندین ک دیدی صدای آهنگ میاد آهنگایی ک خیلی جذاب بودن ولی خب خیلی ب روز نبودن مثل
"Cheap thrills sia , Taylor,..."
ب سلینا گفتی
" این آهنگهای خزو کی گذاشته؟"

با اینکه خوشت اومده بود از سلیقه موسیقی طرف.
ولی وقتی ک سلینا گفت
"فک کنم هریه چون امروز کلا اعصاب نداشت"
از حرفت پشیمون شدی لعنتی تو تا حالا رو هیشکی کراش نزده بودی چی شد یهووو؟

خیلی میخاستی بری بیرون پیشش ولی بحثت با سلینا مهم بود پس بیخیال شدی.

...

مدرسه ک خالی شد و معاونتون میخاست دیگ مدرسه رو ببنده تو و سلینا از مدرسه بیرون رفتین اون سوار آژانس شد و رفت و تو هم شروع پیاده ب سوی خونه ب راه افتادی و در کل مسیر ب هیچ چیزی جز اون و اینکه چطوری میتونی باهاش دوست بشی فکر نمیکردی...


1D BookWhere stories live. Discover now