ماشین لیام گرم و نرم بود هرچند که فضاش کوچکترین گرمایی برای من نداشت .
عطر تلخ و سنگینش با رایحه ضعیفی از چرمِ ماشین در هوا موج میزد و مثل بالشت سنگینی روی صورتم فشرده میشد؛ نفس کشیدن اطراف لیام همینقدر سخت و طاقت فرسا بود .
پ- لیام، نکنه جینورا یادش رفته باشه به مراجعه کننده ها خبر بده؟
استرس زیادی توی وجود پایپر موج میزد و من درکش نمیکردم ؛
پدرش تریستان مکلین از بزرگترین هنرپیشه های هالیوود بود و کافی بود با اشاره ای هرچیزی که میخواست رو به دست بیاره .
خانواده شوهرش ، وضع مالی و اعتبار خوبی داشتن و لیام کسی نبود که چیزی رو اشتباه پیش ببره .پس چرا انقدر استرس داشت؟
ل-آره پایپر مکلین . باور کن اونا یه تایم دیگه برای مشاوره باهام گرفتن .
احساس اضافی بودن میکردم؛
من به پاساژ یا گذروندن تایم بین یک زوج عادت نداشتم .
جای من پشت بوم و دستمال های کثیفِ رنگی بود . جایی که میتونستم حرفهام رو کلمه به کلمه پیاده کنم بی ترس از اینکه مبادا کسی اونها رو بفهمه .برگشتن به انگلستان درست مثل شیرجه زدن توی خاطرات سمیِ قدیمی بود؛
از پنجره ماشین خیابون های شلوغ رو میدیدم و ذهنم برای ثانیه ای از یاداوری خاطرات دونفره با لیام دست نمیکشید .ولورهمپتون شهر من نبود اما وجود لیام باعث شده بود بیشتر از بردفورد قدم به قدمش رو بشناسم؛
چه تعطیلات تابستونی که در خونه پین ها میگذروندم و یا تعطیلات کریسمسی که با امید دیدن بهترین همبازیم سپری میکردم ... :ل-مامان مامان! خاله تریشیا اومده
صدای لیام بم شده بود،
انگار توی همین مدت کمی که ندیده بودمش برای خودش مردی شده بود!- لیـــام!
صدای خنده های شیرین تریشیا و کارن یا احوال پرسیهای جف و یاسر محو شده بودن ؛ همه منتظر بودن تا من بهترین دوست و همبازیم رو در آغوش بگیرم.
ل- چقدر کوچولو موندی پسر
به چشمهای قهوه ای و شیطونش نگاه کردم و با حالت قهر بهش پشت کردم ؛ دستهام توی سینم گره خورده بود و ابروهام توی هم .
- تو قد کشیدی . به من چه؟
حرفش حتی ذره ای ناراحتم نکرده بود اما توجهش رو میخواستم . سه ماه بود که ندیده بودمش؛ درست از اتمام تعطیلات کریسمس تا حالا .
ل- هی تو کوچولوی خودمی .
دستهاش رو دورم پیچید و با خنده گونهام رو از پشت بوسید .
YOU ARE READING
،،Darken/Ziam,,
Fanfictionاگر قرار به نماندن است؛ بی خداحافظی برو! بگذار انتظار، همان تکه نخی باشد که بعد از تو مرا وصل میکند به زندگی ...