۱۴.میخوام بخورمت!

2.1K 407 893
                                    

این قسمت زیاد خنده دار نیست ولی به هلوی جین قسم اگه کامنت نزاشتین🔪

۴ سال و نیم پیش:

سکوت جنگل با صدای قدم های بیجونش شکسته میشد.

تکه چوب های خشک و باریک زیر پاهای برهنش خورد میشدن و هر از گاهی زخم جدیدی ایجاد میکردن.

به حدی ذهن و روحش تحت تسلط در اومده بود که بی توجه به رد خونی که با هر قدم روی خاک نقش میبست یا حتی سوزش بدی که توی پاهاش حس میکرد به سمت تاریک ترین نقطه ی جنگل راه میرفت.

چشم هاش گیج اطراف رو نگاه میکردن تا شاید بتونن نشونه ای از منبع صدا پیدا کنن اما هیچ چیز جز تاریکی و درخت اطرافش نبود.

جیمین

بار دیگه اسمش با اون لحن مرموز و تاریک صدا زده شد و باعث شد که تنش لرزی بره‌.

حدود نیم ساعت پیش با صدا زده شدن مکرر اسمش بیدار شده بود.

صدا با اینکه نا اشنا و اهنگین بود اما گیرایی خاصی داشت و تونسته بود که تن خابالود جیمین رو از اتاق خودش و کوکی توی خوابگاه دانشگاه توی این ساعت به جنگل بکشونه.

و الان بعد از یه پیاده روی سخت و تقریبا طولانی با پاهای برهنه و خونی توی جنگل ایستاده بود.

صدا قطع شده بود و جیمین گیج و خسته وسط جنگل ایستاده بود.

تنها چیزی که اطرافش میدید درخت بود که به لطف نور ماه کمی روشن شده بودن.

ترسیده گوشه های شلوارشو توی مشت های کوچیکش گرفت و اب دهنشو قورت داد‌.

باد سردی میومد که باعث میشد تن جیمین اروم بلرزه.
ساکت همونجا ایستاده بود تا شاید بتونه اون لحن مسخ کننده رو دوباره بشنوه.

اما با تکون خورد بوته های پشت سرش خشکش زد.

با ترس و لرز و درحالی که عرق سردی میکرد به سمت عقب برگشت و دید که برگ های بوته دارن به شدت تکون میخورن.

باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و جیمین تنها و ترسیده وسط جنگل به دنبال سرپناهی میگشت.

اطرافش رو خوب نگاه کرد تا شاید بتونه جایی از دست موجود مخوف پشت بوته مخفی بشه اما هیچ چیز ندید.

تا اینکه بالاخره چشم های خیسش تونستن یه کلبه رو از فاصله ی دور ببینن.

به سرعت به سمت کلبه ی چوبی دوید.

بی توجه به چیز دیگه ای در چوبی تقریبا فرسودشو باز کرد و به سرعت داخلش پناه گرفت.

درو بست و بهش تکیه داد.

درحالی که هنوزم نفس نفس میزد و میتونست طعم شدید ترس رو بچشه اروم اروم سر خورد و روی زمین نشست.

ʚ𝙈𝙮 𝙡𝙞𝙩𝙩𝙡𝙚 𝙨𝙩𝙧𝙖𝙬𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮ɞWhere stories live. Discover now