(سال 1991)
روی نیمکت چوبی نشسته بود و به بحث بامزهی دوتا پسر دیگه گوش میکرد، وقتی صدای خنده های اونا بلند شد، لبخند عمیقی رو لب های خودش حک شد.
با خودش فکر کرد، حداقل اونا خوشحالن و لبخند میزنن.
موهای قهوهایشو که به دستور پدربزرگش کوتاه کرده بود با کف دستش به عقب هل داد.
موهای بلند رو دوست داشت، مثل مدل موهای جین ولی یذره بلند تر.
دوست داشت موهاش روی پیشونیش بریزن، ولی مثل اینکه بازهم پدربزرگش موهای بلند رو جز ویژگی های یه وارث خوب نمیدونست!
لبخندی که عمیق بود حالا جاش رو به یه پوزخند تلخ داد، امروز روزی بود که جواب قبولی دانشگاههاشون اومده بود.
جین در آینده پزشک و نامجون وکیل میشد.
با حسرت به جین نگاه کرد و آه عمیقی کشید، اگه فقط میتونست جای اون باشه.
جین و نامجون وضع زندگی خوبی نداشتن، حتی خونه.ی درست و حسابیم نداشتن.
توانشون تو زندگی کم بود ولی با همونقدر زورشون تکیه گاه دوک هوای تنها بودن.
حقشون بود که بالاخره خوشحال باشن، بعداز اون همه سختیای که کشیدن، این خوشحالی حقشون بود.
البته اولش جین و نامجون نمیخواستن که به دانشگاه برن، مشکلشون بی پولی بود، دانشگاه رفتن پول میخواست و اونا این همه پول نداشتن.
دوک هوا نمیتونست بذاره که اونا به همین راحتی از ارزو هاشون دست بکشن.
دوک هوا میخواست که حداقل اونا تو زندگیشون خوشحال باشن.
مدت زمان زیادی گذشت تا بالاخره به اینکه دوک هوا این همه پول رو بهشون بده راضی بشن.
البته نامجون با حالت شرمنده ای از دوک هوا قول گرفت که این پول رو به عنوان قرض بهشون بده و وقتی خواستن برش گردونن قبولش کنه.
با حس دست یکنفر روی شونش و ساکت شدن یکدفعهای دوستاش به سمت صاحب دست برگشت.
مینهو، راننده ی مهربونش با دلسوزی به دوک هوا گفتش که باید زودتر برگردن خونه تا کیم بزرگ مشکوک نشه.
پسر بیچاره با دلتنگی دوستاشو بغل کرد و برای بار هزارم بهشون بابت این موفقیتشون تبریک گفت.
لبخندی زد و باارامش بهشون گفت که تا میتونن از زندگیشون لذت ببرن چون این باعث خوشحالی خودش میشه.
ارزو های رنگارنگ دوک هوا داشتن یکی یکی مثل برگای پاییزی زیر پاهای پدربزرگش خرد میشدن و دوک هوا، درختی بود که باید بی صدا نظارگر ازبین رفتنشون میشد.(روزی که من به جای تو صاحب اون ثروت بشم کیم هه ایل، شاید بتونم دوباره برای خودم ارزو های قشنگی داشته باشم، اون روز دیگه تو نیستی که بخوای مثل همیشه منو سرکوب کنی، اون روز من قطعا خوشحال ترین ادم روی زمین میشم)
~~~~~~~~~~~~
با قدم های محکم جلوی پدربزرگش ایستاد و تعظیم کوتاه کرد.
موهای بلند مشکیشو پشت گوشش فرستاد و لبخند مغروری زد._ امیدوارم حالتون خوب باشه، پدربزرگ
کیم هه ایل لبخندی به دختر رو به روش زد:
+ اوه، نوه ی عزیزم، من همیشه به مادرت میگفتم که تو باعث افتخار پدرت میشی!
مینا به سختی پوزخندی که میخواست روی لبای خوشرنگش بشینه رو کنترل کرد.
یادش اومد که چقدر این مرد، مادر و پدرش و بخاطر نداشتن پسر سرزنش میکرد.
مینا همون موقع قسم خورد که انقدر قوی بشه که بتونه وارث ثروت خاندان چویی بشه و به کیم هه ایل ثابت کنه که میتونه وارث بهتری نسبت به اون پسرک احمق باشه.
کیم هه ایل به راحتی میتونست جاه طلبی بی انتهای دختر رو به روشو حس کنه.
این دختر میتونست بهترین جانشین برای اون باشه!
شایدم میتونست یه وارث خوب دیگه رو مثل خودش به دنیا بیاره و تربیت کنه!
پوزخندی بخاطر افکارش رو لبهاش نشست.
YOU ARE READING
𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!
Fanfictionبی شک، من آفریده شدم تا دوستش داشته باشم. گاهی اوقات حس میکنم، من حتی قبل از این که متولد بشم هم، عاشقش بودم! من به این دنیا پا گذاشتم، تا آخرین راه نجاتش باشم. من اومدم تا حداقل اینبار، جلوی مرگش رو بگیرم. پس عقب نمیکشم، جا نمیزنم، نمیترسم و ت...