جونگکوک ذوق زده، دست تهیونگ رو محکم تر فشرد و سعی کرد که قدمهاش رو با اون هماهنگ کنه. نگاهش رو به اطراف چرخوند و با دیدن یه کتاب فروشی، دست سرد تهیونگ رو کشید و بی حرف اون رو به دنبال خودش، به سمت مغازه کشوند. در رو باز کرد و با لبخند عقب رفت تا پسر چشم آبی اول وارد بشه!
تهیونگ اما متوجه این حرکتش نشد و بیخیال وارد مغازه شد. لبهای کش اومدهی جونگکوک با دیدن بی توجهی پسرِ دیگه از روی ناامیدی آویزون شدن ولی با این حال، سعی کرد که این قضیه روی حال خوبش تأثیری نذاره.
تهیونگ تابی به موهای خوشرنگش که حالا بخاطر نور روشن تر از قبل بنظر میرسید داد و بااینکارش پسر بیچاره رو شیفتهتر از قبل کرد. دستهاش رو تو جیب کاپشن زرشکی رنگش چپوند و به آرومی بین قفسههای کتاب قدم زد بی اینکه تصمیمی برای خرید کتاب خاصی داشته باشه.
جونگکوک با لبخند زیبای همیشگیاش، سد راهش شد.+ یه کتاب برام انتخاب کن!
تهیونگ نگاه متعجبش رو از چشمهای خوشحال جونگکوک گرفت و به قفسه های کتاب داد:
_ ژانر مورد علاقهات چیه؟!
جونگکوک به محض شنیدن این سوال، آهی کشید و با لبهای آویزون دستی به کتابهای نو کشید:
+ نمیدونم؟!
با سلیقه خودت انتخاب کن!هیچوقت فرصتش پیش نیامده بود که بخواد به این موضوعات فکر کنه. پس فقط تصمیم گرفت که چشم بسته به سلیقهی پسرک چشم آبی اعتماد کنه.
_ اینجوری که نمیشه!
ممکنه سلیقهی من با مال تو فرق بکنه.
مثلا برادرِ من، عاشق کتاب دمیانه ولی من دوستش ندارم!جونگکوک اما باز هم پافشاری کرد:
+ مهم نیست!
یه کتاب به سلیقهی خودت برام انتخاب کن!تهیونگ دست از مقاومت کشید، بیخیال شونهای بالا انداخت و دنبال کتاب مورد نظرش گشت.
بعد از چند لحظه با خوشحالی کتاب نسبتاً قطوری رو جلوی چشمهای جونگکوک گرفت و گفت:_ بفرمایید!
جونگکوک تشکری کرد و کتاب رو از دستش گرفت. اسمی که روی جلد کتاب خود نمایی میکرد رو بلند خوند:
+ ملت عشق!
_ این کتاب مورد علاقمه، البته اگه هری پاتر رو درنظر نگیریم!
فکر میکنم دوستش داشته باشی ولی اگه اینطور نبود، بخاطرش متاسفم!جونگکوک لبخندی به چهرهی زیبای پسر زد:
+ مگه میشه دوستش نداشته باشم؟!
باید عالی باشه، خب، تو چیزی نمیخوای؟!نگاه تهیونگ بی هدف بین قفسههای کتاب جابجا شد.
_ نه، همین چند روز پیش رفته بودم خرید کتاب یادت رفت؟!
YOU ARE READING
𝑱𝑼𝑺𝑻 𝑫𝑶 𝑾𝑯𝑨𝑻𝑬𝑽𝑬𝑹 𝒀𝑶𝑼 𝑾𝑨𝑵𝑻!
Fanfictionبی شک، من آفریده شدم تا دوستش داشته باشم. گاهی اوقات حس میکنم، من حتی قبل از این که متولد بشم هم، عاشقش بودم! من به این دنیا پا گذاشتم، تا آخرین راه نجاتش باشم. من اومدم تا حداقل اینبار، جلوی مرگش رو بگیرم. پس عقب نمیکشم، جا نمیزنم، نمیترسم و ت...