e24

774 160 53
                                    

وانگجی به تونل اتش خیره شد...

فقط ووشیان و خواهر و برادر و پدر و مادر خونده ش اونجا بودند و برای تماشای مراسم اومده بودند‌...

وانگجی نفس عمیقی کشید و اروم پا به اتش گذاشت...

به طرز وحشتناکی داغ بود... در حدی که میخواست داد بزنه... اما این اتش پوستش رو نمیسزوند و موفق شد به سلامت ازش رد بشه...

خاندان جیانگ بهت زده به این صحنه نگاه میکردند... تا اینکه جیانگ فنگمیان لبخندی زد و گفت
-خوب آ-شیان؟ حواستگارت رو میپسندی؟

ووشیان اب دهنش رو قورت داد و به خودش مسلط شد و بعد با لحن شوخی گفت
-بله پدر... من... این خواستگارمو ... میپسندم...

و بعد خندید...
جیانگ فنگمیان هم سری تکون داد... اما جیانگ چنگ عصبانی بود.. به طرف ووشیان برگشت و داد زد
-یعنی چی که میپسندی؟! وی ووشیان! اون یه بی باله! پدر ... اصلا متوجه هستید دارید چی میگید؟!

جیانگ فنگمیان دستش رو بلند کرد و اینطوری از چنگ خواست ساکت بشه...

-راجب این مساله فردا تصمیمم رو اعلام میکنم... من فعلا نظر ووشیان رو پرسیدم... اجازه ندادم که ازدواج کنند...

و بعد رو به ووشیان که کمی بادش خالی شده بود گفت
-اون مهمونت رو به اتاقت ببر و خوب ازش پذیرایی کن
ووشیان با لبخند باشه ای گفت و بال هاش رو باز کرد و به طرف وانگجی پرواز کرد

#

صبح  روز بعد بود که یکی از خدمتکار ها در اتاق ووشیان رو زد ...

ووشیان و وانگجی با صدای ضربه های روی در از خواب بیدار شدند و با یاد اوری ماجرای شب قبل خجالت زده از هم جدا شدند...

ووشیان یک دست لباس به وانگجی داد و همزمان بدون باز کردن در گفت
-بله؟ کی اونجاست؟

دختر خدمتکار جواب داد
-شاهزاده من... سرورم شما و مهمانتون رو احضار کردند...

ووشیان درحالی که لباس هاش رو میپوشید جواب داد
-الان میایم...

خیلی زود لباس هاش رو تنش کرد و به چهره ی خودش تو اینه کوچک توی اتاقش نگاه کرد..
سرو وضع هردوشون مرتب بود...

دستی روی لبش کشید‌... باید سریع یه چیزی برای مخفی کردنش پیدا میکرد...
اما وقت نشد...

خدمتکار این بار هم در زد و  برخلاف دفعه قبل وارد شد
پس اروم همراه وانگجی پشت سر اون خدمتکار به طرف اتاق اصلی قصر راه افتادند...

تمام طول راه اروم راه میرفت تا از لنگیدن جلوگیری کنه اما حتی اگه موفق هم شده باشه حتی یک درصد هم نتونست از درد باسنش کم کنه...

خودش رو لعنت میکرد که چرا نتونسته بود طاقت بیاره و به محض تنها شدن با وانگجی وارد رابطه شده...

three worldsWhere stories live. Discover now