Chapter 3

1.5K 197 143
                                    

جونگکوک بعد از کلاس، دوست دخترش رو گیر انداخت.

کلی ایده تو ذهنش داشت و آماده بود که راجبشون صحبت کنه.
اما نه اینجا.

"هی جنی، داشتم فکر میکردم، دوست داری امشب باهام به یاماموتس بیایی؟"
نیمه امیدوار پرسید.

بازیکن خط حمله، هنوز مطمئن نیست که تصمیمی که گرفته، درسته یا نه.

"حتما، کوکی"
جنی خیلی منفعلانه گفت.

جونگکوک آه کشید،انگار که دیگه این دختر بهش اهمیت نمی‌داد.
اولش فقط دوست بودند، دوستایی از هم برای روی هم بودن استفاده نمیکردند و جونگکوک همیشه روش کراش داشت اما جنی الان....

"ببین جونگکوک. من واقعا بابت دیشب متاسفم، من فقط تو نوشیدن یکم زیادی، زیاده روی کردم، باشه؟ قول میدم که جبرانش کنم."
عاشقانه گفت، درحالی که دستشو روی بازوش میشکید.

پسر تقریبا وا داد.
تقریبا..!

"جنی، این فقط برای من مسئله سکس نیست! "
گفت درحالی که صداش بالا می‌رفت.

چرا اون همیشه راجب این موضوع فکر میکنه؟

البته،اوایل رابطشون، اون مثل یه پسر نوجوان هورنی رفتار می‌کرد، اما نه به این معنی که از جنی خوشش نمیاد یا بهش اهمیت نمیده.

"اوکی،میشه صداتو بیاری پایین؟ مردم زل زدن بهمون. "
با یه لحن تند و دستوری گفت.

"خیلی خب، حالا هرچی.  ۶ونیم میام دنبالت"

"اوکی، پس میبینمت."
جونگکوک فقط سرشو تکون داد،

"حداقل برای خداحافظی، نمیبوسیم؟"

"جونگکوک..."
جنی سخت‌گیرانه هشدار داد.
داشت با سکوت درخواست میکرد که فقط با تابش خیره کنند‌ش بره.

جنی دوست پسرش رو در حالیکه مثل طوفان به سمت هال میرفت نگاه کرد.

مشکلش چیه؟

جدا، منکه همین چند دقیقه پیش بهش گفتم، 'بهش اهمیت میدم.'

چه چیز بیشتری از این دختر میخواست؟

آرزو کرد کاش یکی بهتر از اون وجود داشت که با جونگکوک جایگزینش کنه.

اما نه، اون گیر جئون جونگکوک افتاده بود.

گوشیش درحالیکه به سمت کلاسش میرفت، ویبره رفت.

کلاس زیست شناسی.

از طرف چهه~:
اون واقعا دو ثانیه پیش اتفاق افتاد! وات د فاکینگ فاک. ادامه بده.

گوشیشو بین سینه هاش جاسازی کرد وقتی وارد کلاس شد و کنار رزی نشست.

"اوکی، چطور فهمیدی؟"
چیرلیدر پرسید.

"هوسوک همین الان وضعیت بلاگشو آپدیت کرد."
رزی  گوشیشو نشون داد در حالیکه تو بلاگ بود.

𝑾𝒆'𝒓𝒆 𝑵𝒐𝒕 𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒔Where stories live. Discover now