توی فرودگاه نشسته بود. اینو می تونست از ازدحام کم مسافرا وپخش شدن مداوم اعلام پرواز ها از بلندگو بفهمه. انگشتاشو دور دسته ی چمدونش حلقه کردو با شنیدن صدای زنونه ای که تو سالن پخش شد، از صندلیش بلند شد. پروازش به مقصد کره بالاخره اعلام شده بود.سرشو چرخوند سمت فرد کنارش و با دیدن لباش که به لبخند جزئی ای کش اومده بودند، ته دلش خالی شد.
چرا اون لبخند هرچیزی جز شادی رو منتقل می کرد؟!
_ تا دم گیت باهات میام.
کوله پشتی بزرگیو که مال چانیول بود رو یه دوشش انداخت و کنار پسر بلندتر تا ورودی گیت قدم زد.
چان هر از چند گاهی با نگرانی پسر کنارشو نگاه میکرد تا مطمئن شه وزن کوله اونقدری زیاد نیست که اذیتش کنه. نمی دونست چرا ولی ته دلش آرزو میکرد مسیر صندلیشون تا گیت اونقدر طولانی بشه که بتونه یه دل سیر قبل از رفتن تماشاش کنه.
ولی مسیر با کوتاه بودنش به چان دهن کجی کرد واونا بالاخره به ورودی رسیدند.
_ خب...
بک کوله رو کنار پای پسر بلندتر گذاشت ولبخند عریضی زد.
_ به سلامت بری.
دستشو روی شونه ی چانیول گذاشت وچند دور دوستانه بهش ضربه زد. اینکه جلوی جمع می ترسیدند باهم جوری که واقعا بودند رفتار کنن چیز طبیعی ای بود. اونا تازه یه سال بود که به گرایششون اعتراف کرده بودند و وارد رابطه ی جدی شده بودند، پس عادی بود از قضاوت بقیه بترسند.
چان دستشو از چمدون برداشت وروی موهای بک کشید.
_ دلم برات تنگ میشه...
بک که به شکل واضحی از حرکت یهویی چان هول شده بود یکم خودشو جمع کرد.
_ میدونم. از صبح هزار بار گفتی.
ریز خندید وسعی کرد حال وهوای جفتشونو عوض کنه. ولی غم توی چشمای درشت چان به این سادگیا گول نمی خورد.
چان دستشو پشت گردن بک بردو سرشو جلو کشید. بک ترسید که پسر بلندتر بخواد ببوستش ولی با تکون کم فاصله ی لبای چان جفت گوشش، فهمید اشتباه میکرده.
_ زود برمیگردم، بکی.
لبای چان فقط چند سانت تا لمس پوستش فاصله داشتند ولی با خساست، یا شاید ترس، تو اون فاصله زمزمه می کردند.
_ میدونم.
بک انگشتاشو روی مچ چان گذاشت و دستشو آروم از پشت گردنش پایین کشید. بی اختیار لبای آویزون چانو که هنوز از رابطه ی دیشبشون کمی ورم کرده وسرخ بودند نگاه کرد. اما نذاشت با نگاه بیشتر وسوسه بشه کار احمقانه ای انجام بده.
_ نگران پدرتم نباش. درمان سرطان تو مراحل اولیه صد دفعه از چیزی که بنظر میرسه آسون تره. من مطمئنم پدرت از پسش برمیاد.
YOU ARE READING
•𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎 𝒂𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆༄
Romance☪ خلاصه↶ فراموشی انتخابی، تنها بحرانی نیست که چان باید باهاش در کنار بکهیون، همسر فراموش شده ش، و سه فرزند شیرینشون دست و پنجه نرم کنه. چان حس میکنه اتفاقات اطرافش بشدت آشنان. جوری که انگار قبلا یکبار تمامشون رو زندگی کرده... ☪ عنوان⇜ رویایم را ببین...