Im A Real Dad~

1.1K 273 298
                                    

زی- از کراوات متنفرم!!







نگاهمو از گوشیم گرفتم و به زین که داشت با کراواتش کلنجار میرفت دادم.

امروز روزه دادگاهه و من واقعا راجب اینکه قراره سارا با زندگی کنه هیجان دارم.





لی- بزار کمکت کنم





به سمت زین رفتم و کراواتش رو بستم.

روی کتش دست کشیدم و سعی کردم مرتبش کنم ،در آخر دستامو روی سینش گذاشتم و با لبخند تو چشماش نگاه کردم.









لی- ببین زین! امروز باید به عالی ترین شکل ممکن پیش بره پس خواهش میکنم کاری نکن که خلاف این اتفاق بیافته!

زی- اهوم باشه حواسم هست!

لی- ممنون.... آها راستی..... امروز یجوری شدی!

زی- منظورت مثل همیشه جذابه؟!

لی- خب.... شاید.... کت و شلوار بهت میاد!

زی- اوه...







بعد از گفتن این جمله از اتاق بیرون اومدم و زین رو به احتمال زیاد با یه شوک بزرگ تنها گذاشتم و به طبقه ی پایین جایی که گرگ منتظرمون بود رفتم.

امروز قرار بود مثل همیشه با ماشینه من بریم ولی ساعت 8 صبح گرگ اومد و گفت برای اینکه هممون باهم به دادگاه برسیم باید با ماشین اون بریم.







گرگ- اوه مالیک خیلی جذاب شدی!

لی- این فقط یه هودیه ولی به هرحال ممنون!

گرگ- شرط میبندم اگه تو اینقدر جذاب شدی دوست پسرت تبدیل به یه الهه شده! مگه نه؟!





با شوق دستاشو بهم کوبید و من چشمامو چرخوندم.





زی- معلومه من همیشه مثل یه الهه میمونم! تازه لیامم تائیدش کرد!





زین همینطور که از پله ها پایین میومد گفت.





گرگ- چی؟؟؟!!! اوه خدای من!!! مطمئنم که خواب نیستم مگه نه؟! تو واقعا بهش گفتی جذاب شده؟!






گرگ سعی میکرد نفس بکشه و من به سمت در راه رفتم.







لی- من فقط بهش گفتم کت و شلوار بهش میاد!

زی- نه! به من گوش کن گرگ! حقیقت اینه که من گفتم که جذاب شدم و لیام گفت شاید و اینکه کت و شلوار بهم میاد!






زین دستشو دور شونه ی گرگ انداخت و باهم از خونه خارج شدیم و به سمت ماشین گرگ رفتیم






گرگ- اوه مالیک میبینم که ترکوندی! نمیدونستم جذابیتت لیام رو دگرگون کرده!! و تو لیام! بهت افتخار میکنم که بالاخره از پنهان کردن حقیقت دست کشیدی!






Vas Happenin When You Should Be A Father? [Z.M]Where stories live. Discover now