I Don't Wanna See Your Face~

1.1K 266 208
                                    

لی- وات د فاک عوضی داری چه غلطی میکنی؟؟!





همون‌طور که فریاد زدم از بغل زین بیرون اومدم.

بدترین اتفاقی که میتونه برام بیافته اینه که زمانی که سر صبح چشمام رو باز میکنم ببینم بالشتی در کار نیست و توی بغل زینم.





زی- چیشده پین؟!

لی- اختراع مزخرفت کمکی به حفظ فاصله نکرد!

زی- ببین من خوابم میاد پس میشه بگی چیشده؟!







همون‌طور که دستاشو روی چشمام میکشید روی تخت نشست و من برای اینکه اینسری خودم فاصلمون رو حفظ کنم از روی تخت پاشدم







لی- میشه بگی من چرا تو بغله تو بودم؟!

زی- اوه پینو میبینم داری فاصله هارو از بین میبری!

لی- زین اینقدر چرت و پرت نگو!

زی- اوه پس اون چیزه نرمی که بغل کرده بودم تو بودی!! آه باور کن فکر میکردم بالشته!!

لی- حتی یذره با این موضوع مشکل نداری؟!

زی- چرا باید مشکل داشته باشم؟! من خیلی از دوستامو بغل میکنم!

لی- توی تخت؟!

زی- خب اینجوری یکم فرق میکنه ولی بازم مشکلی ندارم! البته اگه اونا هم مشکلی نداشته باشن!








از سره جاش بلند شد و به سمت دستشویی حرکت کرد و منم با صورتی که از خجالت و عصبانیت قرمز شده بود پشت سرش حرکت کردم.







لی- چطوری میتونی به اَل بگی بی مسئولیت زمانی که خودت یه چیزی فراتر از بی مسئولیتی؟!






با گفتن این حرف زین روی راه پله ها متوقف شد و به سمتم برگشت.








زی- بازم تکرار میکنم لیام! الکس باشه؟! نه ال! و اینکه---

لی- ببین زین این به تو ربط نداره که من دوست پسر سابقم رو چی صدا میکنم باشه؟!

زی- اوه پین تبریک میگم! واقعا تبریک میگم! دوست پسر سابق! میبینی سابق!! پس تمومش کن!

لی- اگه کسی رو دوست داشته باشم هرجور که بخوام صداش میکنم!








با گفتن این حرف حس کردم که یه مقداری جا خورد.






زی- معلومه نداری!






شونه هاشو بالا انداخت و دوباره شروع به راه رفتن کرد و پله هارو یکی دوتا کرد و پایین اومد منم پشت سرش از پله ها پایین اومدم.






لی- به حاله تو چه فرقی میکنه؟!

زی- خیلی فرق میکنه اونجوری با اون اسمه مسخره ی همیشگی صداش نمیزی و بالاخره یاد میگیری از اسمه کامل استفاده کنی!

Vas Happenin When You Should Be A Father? [Z.M]Where stories live. Discover now