All I ask.

919 155 47
                                    

«و هوسوک...

هوسوک...زمان برامون خیلی زود گذشت.
هر دو بیشتر احتیاج داشتیم.
یا بهتر بگم...من بیشتر نیاز داشتم..

فرصت نشد برا آخرین بار بهت بگم چقدر عاشقتم.. فرصت نشد برای آخرین بار درست حسابی بغلت کنم و روی موهاتو ببوسم.

هوسوک...حس میکنم رفتن من برای تو از همه سخت تر خواهد بود.
اما...اما ازت می‌خوام آروم بگیری.

خودتو بابت اتفاقی که دو ماه پیش افتاد سرزنش نکن.
هیچی تقصیر تو نبود.
من باید میرفتم...نه بخاطر دعوا با تو...بخاطر خودم...بخاطر شما ها..
بابتش ازت ممنونم.

اه...هوسوکی...خدا می‌دونه چقدر دلم برات تنگ شده.
برای مهربونیات..
برای به فکر بودنات..

تو همیشه برام خوش قلب ترین و فوق العاده ترین عضو گروه بودی.

لبخندای درخشانت هرروز به زندگی من و بقیه اعضا امید می‌بخشید.
چشمای نگرانت به اعضا یادآوری میکرد کسی هست که خیلی دوستشون داره.

*خنده* هوسوک دلم برای صدای ترکیب  جیغامون موقعی که میترسیدیم تنگ شده.

دلم برای قیافه ی شوکه ات موقعی که صدای بلند بمب رو شنیدی تنگ شده.

من دلم برای تمام لحظاتی که کنارت بودم تنگ شده.

آه...این خیلی عجیبه که الان دارم گریه میکنم چون به خودم قول دادم تو ویدیو اصلا گریه نکنم.
اما..منم آدمم و برای منم سخته.

سخته بدونم چند روز دیگه بیشتر زنده نیستم.
سخته که دو ماه رو توی دوری از شما ها گذروندم.

آه...متاسفم..اصلا قصدم ناراحت کردنتون نیست.

هوسوکا...یکی از پنج تِرکی که ضبط کردم برای تو بوده.
آه...امیدوارم بتونی پیداش کنی..
و نکته هایی رو از توی آهنگ پیدا کنی.

خیلی دوست دارم.
وجودت همیشه برام باارزش بوده و هست و خواهد بود..»

‌.
.
.
.

لبه ی پشت بوم قدم زدم و به پایین خیره شدم..
باید فکر کنم...
به اشکای مکنه ها.
به نامجونی که داره زجر می‌کشه.
به یونگی ای که خودکشی کرده.

و در نهایت..به جینی که رهام کرد.

بقیه پسرا...هرچند بدردنخورم اما می‌دونم که بهم نیاز دارن.
مادرم بهم نیاز داره.
دوستام بهم نیاز دارن.
ارمیا بهم نیاز دارن.

من هزاران دلیل برای موندن تو این دنیا دارم..
اما همون یه دلیل برای مرگم کافیه.

من نمی‌خوام فقط بعنوان یه مرده ی متحرک زندگی کنم و بعد از جین این شکلی زندگی نکردن محاله.

نمیتونم هرشب با فکر به نبودنش چشمامو ببندم.
و هر روز صبح با توهم دستاش بیدار بشم.

𝖫𝗈𝗏𝖾 𝖲𝖳𝖮𝖱𝖸Where stories live. Discover now