قسمت پنجم: تهوع

3.9K 663 256
                                    


روبه‌روی کاناپه‌ی عریض و طویل بنفش‌رنگِ اتاق شخصی خوزه ایستاده بود؛ اتاقی روشن و پر از گیاهان استوایی که در گلدان‌های رنگارنگ، هر گوشه‌ی اتاق را اشغال کرده بودند.

پیچش تهوع آور تن‌های برهنه‌شان چشمانش را می‌سوزاند.
چهار زن...

و خوزه‌ای که در میان آنها به سختی دیده می‌شد.

زن موشرابی که تا چندی پیش آلت مرد را در دست داشت، با قوسی به کمرش از روی خوزه بلند شد و خرامان به سمت جونگکوک آمد.

جونگکوک با دیدن کامل بدن بی پوشش زن، قدمی به عقب برداشت و سرش را به سمت دیگر کج کرد.

صدای خنده‌ی خوزه را می‌شنید که با صدای ناله‌های مردانه‌اش ترکیب شده بود.

سوزشی از پایین‌ترین قسمت قفسه‌ی سینه‌اش آغاز شد و تا گلوی دردمندش ادامه پیدا کرد.

موشرابی به جونگکوک رسید و دست برنزه و پر از دستبندش را بلند کرد و پشت گردن پسر گذاشت.

جونگکوک نفس‌های منقطع می‌کشید. تا وقتی که دست دیگر زن را روی سینه‌های برهنه‌اش حس کرد؛ دستی که لباسش را کنار زده بود.

نفسش قطع شد.

سعی کرد دستان زن را کنار بزند اما کمبود اکسیژن توان این کار را از او ربوده بود. دو دست دیگر هم به تن باکره‌اش پیوند خورد.

یک زن دیگر.

زن لبانش را از ترقوه‌ی بیرون زده‌اش، از یقه تا زیرگوشش جا به جا کرد.

سوزش بی‌سابقه‌ای در میان سینه‌اش حس کرد.

جان دادن این گونه بود؟

"عروسکا بیاریدش این جا... اون برای شما نیست."

دخترها با ناز اعتراضی سر دادند و ریز خندیدند.

بدن بی‌جان پسر را به سمت مبل کشیدند و او را مقابل پاهای خوزه رها کردند و دوطرفش لم دادند.

خوزه با حس جریان گرمایی که به سمت زیرشکمش روانه میشد، فهمید که وقت زیادی تا خالی شدن ندارد.

تمان تنش فروکردن خود در این پسر و لمس تن باکره‌اش را تمنا میکرد، اما او را برای ضربه زدن به کیم نیاز داشت.

بعدا هم می‌توانست در حفره‌ی تنگ او ضربه بزند؛ تصاحب تن زیبایش پس از پیروزی لذت بیشتری داشت.

آلت برآمده و سفت شده‌اش را به دست گرفت و دست دیگر را پشت گردن جونگکوک برد.

جونگکوک با ترسی آمیخته به انزجار به عضو تهوع آور مرد خیره بود و جوشش اشک‌هایش را حس می‌کرد.

این برایش زیاد از حد بود.

تنش توسط دو زن محاصره شده بود و بی‌حسی ماهیچه‌هایش، اجازه‌ی حرکت را به او نمی‌دادند.

𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳Where stories live. Discover now