𝘼𝙢𝙣𝙚𝙨𝙞𝙖°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°

Part 4

بعد از اینکه کنار هم شام خوردن،چن خلاصه ی کوتاهی از گزارشات کارای مربوط به رستوران هارو به شیومین و سوهو توضیح میداد.

سوهو همینطور که به حرفای اون گوش میکرد هر چند لحظه با نگرانی به سهون نگاه میکرد که متوجه شد اون با انگشتای دستش سرشو آروم ماساژ میده، چند لحظه بیشتر منتظر موند تا حرفای چن تموم شه، بلند شد و آروم به بازوی اون زد و زمزمه کرد.

_ ممنون که حواست به همه چیز هست.

سهون با شنیدن اسمش از زبون سوهو سمت اون برگشت.

_ هیونگ...

سوهو لبخندی زد و نگاهشو روی بقیه چرخوند.

_ من سهون رو میرسونم، بعدا میبینمتون.
...

چند دقیقه از رفتن سوهو و سهون گذشته بود؛ همینطور که بقیه مشغول حرف زدن بودن، کیونگسو نیم نگاهی به ساعت انداخت و بالاخره از روی صندلیش بلند شد.
شیومین با وجود اینکه مشغول حرف زدن با کای بود بلافاصله متوجه اون شد و صداش کرد.

_ کیونگسویا...

کیونگسو بدون اینکه حتی لبخندی بزنه بهش نگاه کرد و بعد با خونسردی نگاهشو روی همه کسایی که اوپجا بودن چرخوند.

_ من دارم برمیگردم خونه.

چن سرفه ی مختصری کرد و با نگاهش به صندلی کیونگسو اشاره کرد.

_ نمیتونی... سوهو هیونگ برمیگرده، ظاهرا قراره حرفای مهمی بشنویم.

کیونگسو با تعجب به چن و بقیه نگاهی انداخت، بنظر نمیرسید اونا هم از چیزی خبر داشته باشن... مخالفتی نکرد و انجا موند.
...

همشون توی دفتر سوهو منتظر بودن، بکهیون پوفی کشید و بالاخره هدفونشو از روی سرش برداشت، به چن نگاه کرد و صداش کرد.

_ چن... هیونگ نگفت در مورد چی میخواد باهامون صحبت کنه؟

چن نیم نگاهی به بکهیون انداخت و همینطور که در حال یادداشت کردن گزارشات مربوط به کار بود سرشو به دو طرف تکون داد.

_ نه.

شیومین اخم کمرنگی کرد و بالاخره سکوتشو شکست.

_ ببینم اتفاقی افتاده که من ازش بی خبرم؟

چانیول و کای که رو به روی هم نشسته بودن، بدون اینکه جلب توجه زیادی بکنن نگاهی بهم انداختن، چانیول نفس عمیقی کشید و به این فکر میکرد که در مورد لی به بقیه بگه... دهنشو باز کرد اما قبل از اینکه حرفی بزنه با چیزی که چن گفت اخم بدی روی پیشونیش نشست.

_ تا جایی که من میدونم نه... فقط سهون امروز دوباره بیهوش شد.

بعد از این حرف کاملا متوجه نگاه متعجب همه روی خودش شد، سرشو با خونسردی بالا آورد و به اونا نگاه کرد، چانیول سریع پرسید.