Part 36

167 42 37
                                    

یوروبون... تمام روز تولدم رو مشغول نوشتن این پارت بودم، عشق و توجه زیادی بهش بدین.
پارت های قبل رو چک کنین و ووت های جا مونده رو به این بوک بدین، هر ستاره ای که روشن میکنین معنی زیادی برای نویسنده داره و از انرژی کامنت هاتون نگم🖤
بوک Murder Hunt اخیرا فول شده، دوست داشتین به اونم یه سری بزنین.
___________________________________________

بعد از برگشت سوهو، لی، و چانیول چیزی که در مورد آدرس هایی که توی دفترچه ی سهون نوشته شده بود فهمیده بودن رو با اون سه نفر در میون گذاشتن.

چانیول که بهتر از هر کسی در مورد اتفاقاتی که اون روز افتاده بود مطلع بود، دقایقی به نقشه خیره بود و در نهایت همینطور که دست هاش رو روی صورتش میکشید با صدای خش داری زمزمه کرد

_ اون سهون بوده...

بکهیون با شوک به اون نگاه کرد، باورش نمیشد بعد از مپتی که از سهون بی خبر بودن، با اون توی یه مکان بوده و حتی نتونسته ببینتش. قبل از اینکه چیزی بگه چن شروع به حرف زدن کرد

_ این یعنی اون پیش تائو نیست و جونش در امانه؟!

_ برای گفتن همچین چیزی خیلی زوده...

سوهو با لحن آرومی گفت و به محض تموم شدن حرفش میتونست نگاه خیره ی بقیه رو روی خودش حس کنه. شیومین خیلی زود به اون سکوت پایان داد و همینطور که به اون سه نفر که به دیدن تائو رفته بودن نگاه میکرد پرسید

_منظورت چیه؟

لی نفس عمیقی کشید و با جدیت جواب داد

_ در مورد تائو، باید حواسمون بهش باشه؛ اون بزدل فقط زمانی خودنمایی میکنه که چیزی برای استفاده علیه طرف مقابلش توی آستین داره...

_ و ما باید چه کار کنیم؟

بکهیون با طعنه پرسید و پوزخند زد. لی نیم نگاهی به سوهو انداخت و با همون جدیت ادامه داد.

_ تا زمانی که در مورد تائو باشه... راهی جز معامله یا مقابله با اون وجود نداره.

میدونست با گفتن چنین حرفی ممکنه دوباره دیدگاه اونا، مخصوصا کیونگسو نسبت به خودش رو خراب کنه؛ اما واقعیت چیزی بود که هر چقدر بیشتر ازش فرار میکردن، خطرات بیشتری رو سر راهشون قرار میداد.

...

( سهون)

چشم هاش رو باز کرد و برای چند ثانیه به اطرافش نگاه کرد، تمام بدنش از عرق خیس شده و قفسه ی سینش با سرعت زیادی بالا و پایین میشد... قبل از اینکه بتونه درک درستی از شرایطش به دست بیاره صدای قدم های کسی توی گوشش پیچید و آشفته ترش کرد؛ سریع از جاش بلند شد و به محض اینکه در نیمه باز اتاق باز شد به کسی که وارد میشد حمله کرد، حمله ی ناگهانیش باعث شد اون فرد تعادلش رو از دست بده و همراه سهون روی زمین بیفته. سهون از فرصتی که به دست آورده بود استفاده کرد و دوباره اون رو هل داد خودش رو روی بدن اون کشید، روی قفسه ی سینش نشست و همینطور که با یکی از دست هاش یقه ی اون رو گرفته بود، دست دیگش رو مشت کرد و میخواست به صورت اون ضربه بزنه که با شنیدن صداش متوقف شد.

𝘼𝙢𝙣𝙚𝙨𝙞𝙖°ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ°Where stories live. Discover now