Part 21

1.6K 438 48
                                    


+"کار ناری توی تزیین درخت عالی بود."
سهون همون طور که آخرین جعبه کادو رو زیر درخت میذاشت، گفت.
جونگین نگاه پر غروری به درخت روبه روش که نتیجه کارهای دختر کوچولوش بود، انداخت و گفت:
_" اره، کارش رو خوب انجام داده."
+" فکر میکنی از دستکش و چوب بیسبال خوشش بیاد؟"
سهون با نگرانی پرسید که باعث خنده جونگین شد.
_" فکر میکنم عاشقش میشه سهون! اینو هم میدونی که احتمالاً همون لحظه ای که کادوش رو باز میکنه ازت میخواد بری بیرون و باهاش بازی کنی، مگه نه!؟"
سهون خندید.
+" منتظر اون لحظم!"
_" تا حالا بهت گفتم که چقدر دوست دارم؟"
جونگین بینی خودش رو به بینی سهون مالید و ازش پرسید.
+" هر روز!"
سهون خندید و بوسه عمیقی روی لبای جونگین گذاشت.
×" اهههههههه... چندشا. شما دو نفر باعث میشین چشم های پاک من گناهکار بشن..."
_" خیلی خب...خیلی خب..."
جونگین خندید.
_" انجامش نمیدیم..."
×" میشه حداقل این کار هاتون رو وقتایی که من خونه نیستم انجام بدین؟"
ناری شروع کرد به الکی غرغر کردن و نوی رو همراه خودش از سهون و جونگین دور کرد.
+" صبح تو هم بخیر پرنسس ناری!"
سهون آهی کشید و گفت.
+" باید برم آپارتمانم و هدیه های کریسمس خانم و آقای لی رو بهشون بدم، زود بر میگردم.."
جونگین یکی از ابروهاش رو از روی تعجب بالا انداخت.
_"خودت تنها؟"
سهون لبخندی زد.
+" اره!"
_" بیبی اگه بخوای میتونم باهات بیام. فقط بذار صبحونه ناری رو آماده کنم و لباس بپوشم."
+" نه نه، مشکلی نیست. من نوی رو با خودم میبرم."
سهون با لبخندی سمت ناری و نوی رفت که روی کاناپه نشسته بودن و کارتون های کلاسیک کریسمس رو میدیدن.
+" ناری....اشکالی نداره اگه نوی رو با خودم ببرم؟ میخوام ببرمش یکم پیاده روی کنه."
ناری با لبخند دندون نمایی رو به سهون گفت:
×" نه...نوی عاشق پیاده رویه."
سهون خم شد و بوسه ای روی موهای ناری گذاشت.
×"سهون صبر کن، میشه قلاده جدید نوی رو براش ببندی؟ من خودم براش درستش کردم... مخصوص نوی."
سهون با لبخندی روی لباش سرش رو تکون داد.
+" معلومه که میشه بیبی، کجاست؟"
ناری سمت اتاقش دوید و چند لحظه بعد با یه قلاده پر از اکلیل و کاملاً درخشان که برق میزد برگشت.
نوی و سهون هردوشون دهناشون باز مونده بود.
+"ا..این خیلی خوشگله ناری! مطمئنم نوی عاشقش میشه. مگه نه نوی؟"
نوی به قلاده براق نگاه کرد و پارس کرد. قیافش یه جوری بود که انگار داره فکر میکنه. بعد از چند لحظه بینیش رو به قلاده زد و اجازه داد تا سهون براش ببندتش.
ناری روی نوی پرید و بغلش کرد و با داد و هیجان زیاد گفت:
×" تو خیلی خوشگل شدی نوی."
نوی نمیتونست در برابر هیجان ناری مقاومت کنه، پس شروع کرد به پارس کردن و لیس زدن صورت ناری.
سهون گردن نوی رو خاروند و گفت:
+"خیلی خوب پسر، بزن بریم!"
نوی دمش رو تکون داد و دنبال سهون سمت در رفت.
جونگین به محض شنیدن صدای در و بسته شدنش، بشقاب صبحونه ناری رو روی میز گذاشت و صداش کرد.
ناری پشت میز نشست ولی بخاطر استرس یهویی که پدرش گرفته بود، کاملا گیج شده بود.
×" حالت خوبه ددی؟ یه جوری شدی..!!!"
ناری کمی از صبحونش خورد و به جونگین خیره موند.
_" خ..خ..خوب، تو میدونی که تولدت نزدیکه، مگه نه؟"
×" ارههه، چطور میتونم فراموشش کنم؟"
_" و میدونی که تولد ددی هم توی همون روزه، مگه نه؟"
×" معلومه ددی، مگه تا حالا تولدت رو یادم رفته؟"
ناری لبخند شیرینی زد.
_" میدونم بیبی! و اینو هم میدونی که تو با ارزش ترین هدیه ای هستی که تا حالا به من داده شده؟"
جونگین لبخندی زد و گوشه لب ناری رو که کثیف شده بود پاک کرد.

𑁍ᯓ Pinky Promises ᯓ𑁍Where stories live. Discover now