1

896 104 68
                                    

P.1

2019 آپریل

به صدای اب رودخونه گوش میداد

موهاش با باد توی تاریکی شب شروع به رقصیدن کردن و صدای باد توی گوشش می پیچید انگار تمام اون خاطرات زنده شده بود و توی سرمایی شب با صدای باد توی گوشش صداش میکردن صداش میکردن که بگرده انگار تمام خاطرات خوب و بدش صداش میکردن که تصمیم درست رو بگیره دیگه از این زندگیش خسته شده بود به پوچی رسیده بود
از همون روز اول با تصمیمی که گرفت به اخرش رسید ولی اینجا ته خط بود باید یا به منطقش گوش میداد و یا به احساس خاک شدش

قدمی برداشت به سطح اب که با خشم به سنگ های کنارش برخورد میکرد نگاهی انداخت

انگار اون شب براش دوباره زنده شده بود

نگاهش رو از روی رودخونه گرفت و به اسمون داد

به اسمون نگاه میکرد تا اشکاش سرازیرنشن
و چشماش دنبال ماه میگشت

اون ماه خودشو گم کرده بود اگه ماه اسمون رو پیدا میکرد می تونست یاد ماه زندگی خودش بندازه؟ میتونست حالا که ماه زندگیشو ازدست داده این ماه رو داشته باشه؟

بی توجه به زندگیش خاک هارو با پاش به سمت رودخونه هدایت کرد

کم کم هوا به روشنی میرفت

با دیدن لحظه ملاقات خورشید و ماه(گرگ و میش) دوباره چشماش اشکی شد

صدا ها از قبل بیشتر توی گوشش پیچید

نگاهش رو به سمت چپش داد انگار می تونست خودش و اونو ببینه انگار همه چیز زنده شده و دست به دست هم داده بود تا همه چیز اینقدر اشنا و واقعی برا اون شکل بگیره تا بتونه خودشو خالی بکنه

با خودش میگفت چرا باید گرگ و میش اینقدر کوتاه باشه چرا ماه و خورشید هیچ و قت نمی تونستن به هم برسن جز این چند دقیقه توی این چند دقیقه چطور می تونن دلتنگیشون رو از هم رفع کنن ؟ چطوری ؟

به اسمون شب و روز که ابی بنفش بود نگاه انداخت گرگ و میش همیشه باعث گریه اش میشد

باعث میشد یاد خودش بیفته یاد ماهش یاد اینکه چقدر دنیا بی رحمه که نمی تونه توی آسمانش خورشید و ماه رو با هم داشته باشه

‌باعث میشد بفهمه خورشید ماه نمی تونن با هم بدرخشن فقط چند لحظه همو توی اغوش میکشن و دوباره از هم فاصله میگیرن
باعث میشد حتی به ماه خورشید حسودی کنه اونا هروز برای دقایقی همو در اغوش میگیرن ولی اون نمیتونه

از خودش متنفر بود چرا ؟ چون اینکه اینقدر مهربون بود که راحتی دیگران رو به احساسش ترجیح داد عقلش میگفت بهترین انتخاب رو کرده ولی قلبش هر ثانیه بهش میگفت یه ترسو بیشتر نیست قطره های اخر اشکش با پایان گرگ و میش روی صورتش خشک شدن

freedomHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin