16

3.4K 583 259
                                    

 میتونستم لباش و هنوز رو لبم حس کنم با لبخند مزخرفم که از رو صورتم محو نمیشد از شرکت بیرون اومدم با چشم دنبال ماشین تهیونگ گشتم که دیدمش داشت میومد سمتم جلو پام ایستاد در و باز کردم نشستم راه افتاد

-بریم یه چیزی بخوریم

-خوشحال به نظر میای

-هوم

-چقدر دیر کردی

-حرف میزدم

-باهاشون مشکل نداری؟

-نه واقعا فکر نمیکنم اونا بهم اسیبی بزنن

-چطور؟

-بابام هنوز نفهمیده که من میخوام کار کنم این یعنی کسی بهش خبر نداده

ساکت شد چیزی نگفت

-بریم یه جایی دوکبوکی بخوریم

-باشه

-ازم ناراحت نیستی نه؟

-نه

-به نظر بی حوصله میای اتفاقی افتاده؟

-نه فقط با جیسو بحثم شده

-چرا اتفاقی افتاده بینتون؟

-نه فقط میخواد بیشتر بهش اهمیت بدم که به نظرم حق داره

-میخوای چیکار کنی

-میخوایم باهم همخونه بشیم

با ابروی بالا پریده نگاش کردم:واقعا؟

-اره

-فکر نمیکنی زوده؟

-نه

-تهیونگ این خیلی زوده

-چطوری میتونم دیدگاهت و نسبت به جیسو عوض کنم؟

-مگه من تونستم دیدگاهت و نسبت به جیک عوض کنم

با اخم نگام کرد:خودت میدونی اون یه عوضی بود

سرم و تکون دادم:اینا نظرات توعه

-تو هیچوقت چشمات و خوب باز نمیکنی

-توهم همیشه میخوای بهم دستور بدی

نفس عمیق کشید زمزمه کرد:ناهار میخوریم میرسونمت خونه

دپرس نگاش کردم:چرا؟

-باید برم تو جا به جایی جیسو کمکش کنم

-تو کمکش کنی؟تو اونو هنوز به منم معرفیش نکردی میخوای باهاش همخونه شی؟

-تو که معشوقم نیستی جیمین پس مثل اونا رفتار نکن

اخمام رفت توهم نگام و ازش گرفتم :نمیفهمم داری چیکار میکنی

-شب نمیتونم بیام دنبا...........

پریدم تو حرفش:همین الانشم لازم نیست باهام بیای رستوران همینجا بزن کنار پیاده میشم

Filter | kookmin |Where stories live. Discover now