part 3

647 134 23
                                    

از وقتی که جونگکوک رفت تهیونگ خیلی سعی کرد به کار کلاب برسه ولی همش فکرش میرفت پیش اون بچه خرگوش کیوت خوردنی . آخه مگه یه پسر چقدر میتونه کیوت و کردنی باشه ؟
خوشحال بود دیگه بخاطر کار هم که شده هر روز میبینتش ولی از یه طرف نگرانش بود . هرچی باشه قرار بود تو یه کلاب کار کنه که توش پر بود از مرد های مست که فقط میخوان بکنن تو یکی ولی جونگکوک از همین الانشم فقط مال کیم تهیونگ بود فقط . کسی که همه از اسمشم میترسیدن و ازش حساب می بردن اما آیا این ببر خشن و مغرور پیش اون خرگوش کوچولو هم همین شکلی رفتار میکرد ؟
بالاخره کارش تموم شد و نامجون اومد دنبالش . تو ماشین نامجون همش داشت درباره جین دوست پسر جدیدش که مثلا 7 سال بود که با هم دوست بودن حرف میزد . اگه الان تهیونگ فکرش درگیر نبود قطعا یه داد بلند میزد سر نامجون تا دیگه اینقدر عررر نزنه ولی الان هیچ اهمیتی به حرف های نامجون نمیداد و داشت به این فکر میکرد که دیگه قرار از فردا همیشه اون بچه خرگوش رو ببینه . کی فکرشو میکرد کیم تهیونگ ذهنش این قدر درگیر اون پسر بشه .
تو همین فکر ها بود که یهو جونگکوک رو توی یکی از کوچه ها دید . میخواست از عصبانیت منفجر شه . آخه محض رضای خدا چرا الان این وقت شب جونگکوک باید توی کوچه ای باشه که مخصوص قاچاق و پر از آدم های  خراب و آشغال ؟؟؟؟؟
بدون توجه به ماشین که در حال حرکت بود در ماشین رو باز کرد و سریع سمت جونگکوک رفت وقتی که دید یه پسر که خیلی از جونگکوک بزرگتر بود و بدنش پر از تتو بود نزدیک جونگکوک شد و جونگکوک هیچ عکس العملی نشون نداد فکر کرد که شاید دوست پسرش باشه ولی با صحنه ی بعدی که دید داشت از اعصبانیت منفجر میشد . به چه دلیل فاکی اون دفتر نقاشی دستشو برد لایه پای کوک در حالی که کاملا مشخص بود جونگکوک اصلا راضی نیست ؟؟؟؟ اما از حرف پسر بزرگی که جونگکوک جیونگ صداش کرده بود فهمید مسئله سر پول عه .  بدون هیچ فکری سریع واکنش نشون داد
_ چقدر پول میخوای ؟
جونگکوک و جیونگ سریع روشونو سمت تهیونگی که تازه متوجه حضورش شده بودند برگردوندند
= شما کی باشی ؟ شما پولدارارو چه به این جور جاها ؟
_به تو هیچ ربطی نداره فقط بگو چقدر پول میخوای ؟
= نگو که به خاطر این خرگوش هرزه اومدی اینجا
تهیونگ دیگه کنترلی روی خودش نداشت سریع رفت سمت جیونگ . خیلی عصبانی بود و با تمام زورش مشت هاشو مهمان صورت جیونگ میکرد
_جرعت داری یه بار دیگه این شکلی صداش کن
وقتی دیگه مطمعن شد که از بس کتکش زده از حال رفته تازه متوجه حضور جونگکوک شد که داشت با لباسش اشکاش رو پاک میکرد . قشنگ معلوم بود از بس گریه کرده دیگه تو بدنش یه قطره آب هم وجود نداره و همون لحظه بود که به خودش لعنت فرستاد که چرا این رفتار خشن رو جلوی این بچه انجام داده ولی وقتی که جونگکوک بدون اختیار محکم اومد سمتشو خودشو تو بغل تهیونگ انداخت تهیونگ متوجه شد که چقدر زندگیش تا الان بیخود بود .
بالاخره جونگکوک از بس گریه کرد تو بغل ته خوابش برده بود تهیونگ هم بدون اینکه متوجه گذر زمان بشه داشت به صورت فرشته تو بغلش نگاه میکرد که بالاخره با صدای نامجون به خودش اومد
*وتفففف کیم تهیونگ دو ساعت دارم دنبالت میگردم اونوقت الان درحالی پیدات میکنم که یه پسر که معلوم نیست کیه تو بغلتههههههه
با داد نامجون جونگکوک تو بغل تهیونگ تکون خورد و تهیونگ میخواست بلند شه بزنه تو دهن نامجون که داشت باعث میشد جونگکوک بیدار بشه
_نامجوننن ساکت شووو الان بیدارش میکنی
* لنتی من دو ساعت دارم دنبال جنابعالی میگردم اونوقت میگی آروم حرف بزنم که مبادا اینی که تو بغلته بیدار شه ؟؟
_خیله خب بابا تموم شد بیا کمکم کن ببریمش خونه
*تهیونگ تو مارو خونه خودت راه نمیدیییی اونوقت ایشون کی هستن که داری میبریش خونت ؟؟؟؟؟؟؟
_به تو چه ربط فاکییی داره ؟؟؟؟
وقتی دید دوباره جونگکوک تو بغلش تکون خورد بیخیال بحث با نامجون شد . جونگکوک رو براید استایل بلند کرد و به سمت ماشین رفت و نمیدونست که الان جیونگ داره چه نقشه هایی برای جونگکوک میکشه . تو ماشین هیچ کس حرف نمیزد در واقع الان نامجون خیلی سوال داشت که داشتن تو مغزش رژه میرفتن ولی میدونست ته الان اصلا حوصله بحث نداره اما خیلی میخواست ببینه اون پسر کیه که تهیونگ اعظم اینقدر بهش اهمیت میده و روش حساس .
وقتی به خونه رسیدن تهیونگ جونگکوک رو گذاشت رو تخت و از اتاق رفت بیرون و تا خارج شد نامجون سریع وارد اتاق شد تا اون پسری رو که تهیونگ اینقدر بهش اهمیت میداد رو ببینه ولی وقتی دیدش تازه متوجه شد که تهیونگ چرا اینقدر به این پسر اهمیت میده . این پسر کیوت ترین و خوشگل ترین پسری بود که رو زمین وجود داره . درست مثل بچه خرگوش ها بود البته خیلیییییییییی کیوت تررررر ولی اولین سوالی که به ذهنش اومد این بود که تهیونگ این فرشته رو از کجا پیدا کرده .
بالاخره از اتاق اومد بیرون تا با تهیونگ حرف بزنه . وقتی که تهیونگ روش آشناییشونو برای دوست فضولش گفت میخواست نامجون رو از خونه بیرون کنه که با صدای باز شدن در اتاقی که جونگکوک در اون خواب بود نامجون بیخیال رفتن شد و در همان زمان بود که تهیونگ میخواست همه چیو به فاک بده :)
_________________________________________

New jobWhere stories live. Discover now