part 4

663 137 33
                                    

وقتی جونگکوک بیدار شد بدون باز کردن چشماش میتونست متوجه بشه که توی اتاق خودش نیست چون اون اصلا اتاقی نداشت در واقع روی زمین میخوابید اما الان روی تختی خوابیده بود که شاید قیمتش برابر بود با کل خونشون . وقتی چشماشو باز کرد خیلی تعجب کرد چون اتاقی که توش بود مطمعنن بزرگترین و زیبا ترین اتاقی بود که تا حالا دیده اما جونگکوک چرا اینجاست ؟ سعی کرد اتفاقات چند ساعت پیش رو به یاد بیاره و وقتی متوجه شد میخواست خودشو بکشه .
اخه کی تو بغل رییس جدیدش که حتی یه روز هم نشده که دیدتش خواب میره و بعدش میفهمه  تو تختش عه ؟؟؟؟ سریع بلند شد و از اتاق خارج شد وقتی که در رو باز کرد تونست کاملا متوجه شه که دو تا صورت متعجب که یکیشون تهیونگ بود و دیگری حتما دوست تهیونگ بود بهش خیره شدن خب هر کس دیگه ای هم که بود همین شکلی نگاش میکرد آخه این پسر وقتی که خواب هم بود خیلی کیوت حالا تصور کنید وقتی بیداره و داره با اون چشم های کهکشانیش به شما نگاه میکنه چیی میشه ..... نامجون میخواست هر چه سریعتر خودشو به این پسر معرفی کنه پس سریع جلو رفت
* سلام من نامجون ام دوست تهیونگ . به نظر میاد من بزرگترم پس اگه به خوای میتونی منو هیونگ صدا بکنی
جونگکوک رابطه اجتماعی قویی نداشت اما بی ادبی بود اگه جوابشو نمیداد پس جونگکوک هم خودشو معرفی کرد
+سلام هیونگ اسم منم جونگکوک عه
تهیونگ دیگه نمیتونست این حجم از کیوتی رو تحمل کنه آخه چرا باید یه پسر اینقدر خجالتی باشه ؟؟؟؟
نامجون سریع زنگ زد به جین تا جین رو هم با این بچه خرگوش آشنا کنه و تا وقتی که جین رسید تهیونگ به جونگکوک خیره شده بود و کوک که متوجه نگاه تهیونگ شده بود به زمین نگاه میکرد چون اگه سرشو بالا میاورد مطمعن بود که نمیتونه به اون چشمها نگاه کنه . شاید چون خجالتی بود و از بچگی یاد گرفته بود که باید به رییسش و کسی که از اون موقعیت بالا تری داره احترام بزاره .....
بالاخره صدای در اومد و جین وارد خونه شد . جین بدون توجه به نامجون و تهیونگ سریع دنبال پسری که نامجون دربارش حرف زده بود گشت و وقتی جونگکوک رو دید نتونست خودشو کنترل کنه و سریع لپ جونگکوک رو کشید .
# ایگووو  تو چرا اینقدر کیوتیییییی . مطمعنم اول تو بودی بعد خرگوش بوجود اومد .
تهیونگ که فهمیده بود جونگکوک داره اذیت میشه سعی کرد هیونگشو از کوک جدا کنه اما مگه میتونست ؟؟؟
_ عهههه هیونگ ولش کن دیگه لپش قرمز شد
# یاااااا به تو هیچ ربطی نداره کیم تهیونگ مثلا من هیونگتمممممم
اما دوباره صدای باز شدن در اومد . تهیونگ میخواست با دیدن جیمین خودشو بکشه . آخه کی به جیمین گفته بود بیاد ؟؟؟؟ نه اینکه با جیمین مشکلی داشته باشه ولی الان کوک تازه بیدار شده بود و الان همههههه از وجود کوک خبر داشن . جین سریع سمت جیمین رفت و دستشو کشید تا کوک رو بهش نشون بده
#  جیمینننننننن بیا این بچه خرگوش رو ببینننننننننن
& اومدمممم هیونگ دستم رو ول کن مگر نه مطمعن باش الان .....
جیمین هم با دیدن کوک ذوق کرد و بیخیال بحث با جین شد
& وایییییی خدا این چرا اینقدر نازههههههه
جونگکوک نمیدونست چی کار کنه . هنوزم خجالت میکشد اما با دوستای تهیونگ احساس خوبی داشت . انگار میتونست بهشون اعتماد کنه اما مشکل کوک همین بود . خیلی سریع به همه اعتماد میکرد و این همیشه به ضررش تموم میشد چون همه از این سو استفاده میکردن
بالاخره دوستای تهیونگ رفتن کوک هم میخواست بره چون تا همین الانش هم یه عالمه رییسشو اذیت کرده بود
+ ببخشید که امروز اذیتتون کردم و خیلی ممنون که کمکم کردید حتما براتون جبران میکنم
تهیونگ داشت با خودش فکر میکرد که چرا این پسر اینقدر مودب و خجالتیه اما به روی خودش نیاورد
_نه این چه حرفیه کوک .
+کلا خیلییی ممنون فردا میبینمتون
_فردا میبینمت
هر دو به هم لبخندی زدن و بعد جونگکوک به سمت خونش حرکت کرد و وقتی به خونه رسید تازه یاد جیونگ افتاد . الان باید چیکار میکرد ؟؟؟ پول خونه رو نداده بود و نمیتونست پولشو جور کنه . درسته که کار پیدا کرده بود ولی اونو برای دارو های مادرش میخواست حتی اگر لازم نبود برای مادرش دارو بخره بازم نمیتونست پولشو جور کنه و بالاخره با فکر به فردا خوابش برد .

New jobWhere stories live. Discover now