Part4

2.3K 458 19
                                    

بالاخره رون و هرماینی کارهاشون تموم میشه و میان پشت میز مخصوص گریفیندور توی سالن اصلی و رون کنارم و هرماینی رو ی صندلی رو به روم در سمت دیگه ی میز میشینه.با اخم های در هم به ظرف پر از دسر رو به روم نگاه میکنم و با چنگالم بی هدف غذای توی بشقابم رو به هم میریزم.هرماینی نگاهی بهم میکنه و میگه:چیزی شده هری؟

نگاهم رو میچرخونم سمتش و میگم:آره...باید یه چیزی براتون تعریف کنم.
نگاهم از پشت هرماینی کشیده میشه به مالفوی که پشت میز اسلایترین بین پانسی پارکینسون و کراب نشسته بود و به جای غذا خوردن دستش رو زیر چونش زده بود و با اخم های در هم به رو به روش خیره بود.

هرماینی میپرسه:خب بگو دیگه هری،چی شده؟

متفکر و با اخم خیره ی مالفوی میشم و ماجرای چیزهایی که توی قطار شنیده بودم رو براشون تعریف میکنم.

بعد از حرفهام رون با حرص میگه:این مالفوی عوضی باز داره چیکار میکنه؟اسمشو نبر چه کاری رو بهش سپرده؟اصلا چرا باید کاری بهش بسپره؟

هرماینی با حالتی متفکر میگه:هری گفتی مالفوی اسمشونبر رو چی صدا کرد؟

بیحوصله جواب میدم :لرد سیاه.

ناگهان چشم هام گرد میشه.چشمهای هرماینی هم همینطور.هر دو با هم پچ پچ میکنیم:فقط مرگ خوارا به اون میگن لرد سیاه.

رون شوکه میگه:یعنی شما دارین میگین مالفوی مرگ خوار شده؟

رو و هرماینی هر دو نگاهشون رو میدوزن بهم.سرم رو میچرخونم و دوباره به مالفوی نگاه میکنم.اخمهام به شدت در هم میشه.به نشونه ی تائید سری تکون میدم و میگم:آره رون.همین فکر رو میکنیم.

همچنان خیره نگاهش میکنم.سرش رو برای لحظه ای میچرخونه سمتم.شاید از شدت اخمهام یا نفرت توی چشمهام برای لحظه ای شوکه میشه،چون چشمهاش گرد میشه،ولی بعد به سرت دستی لا به لای موهاش فرو میکنه و بعد از یه اخم متقابل،نگاهش رو ازم میگیره و میچرخه سمت کراب.

نفس عمیقی میکشم و موهام رو با دست به هم میریزم.باید سر در بیارم چیکار میخواد بکنه،چون مطمئنم هر چی که هست به نفع هاگوارتز نیست!
_____
ووت یادتون نره ها🥺💚
*انگشت اشاره ی زیباتون رو به سمت پایین صفحه ببرید و روی ستاره ی کوچیکی که اونجاس بزنین:*)

پ.ن:نظر بدید:*

Drarry_My Beautiful MistakeWhere stories live. Discover now